نماز صبح
مسعود طاهریعضد
صبح که با کلید حمد و توحید
پنجرهی نماز را گشودم
لب به نیایش تو باز کردم
جز تو به فکر هیچکس نبودم
غرق شدم در آسمان پاکت
دور مرا فرشتهها گرفتند
وقت قنوت دست خالیام را
فرشتهها توی هوا گرفتند
با تو چهقدر حرف زد نگاهم
حرف دلم مثل همیشه رک بود
من که به حاجت دلم رسیدم
پاقدم فرشتهها سبک بود
باز نماز من به آخر رسید
صحبتمان ماند ولی ناتمام
حرف من و تو بیش از این بماند
وقت قرار ظهرمان والسلام!
ارسال نظر در مورد این مقاله