10.22081/hk.2022.72668

جفتک پرانی‌های شیطان

لطیفه

جفتک پرانی‌های شیطان

سیدناصر هاشمی

شیطان عصبانی

پیرمردی در حج آن‌قدر به ستون شیطان محکم و دقیق سنگ می‌زد که ناگهان شیطان ظاهر شد و توی بلندگو اعلام کرد: «آهای... مرتیکه... یواش‌تر بزن مرد حسابی، گولت زدم، ارث پدرت را که نخوردم.»

شیطان پشیمان

دانشجویی بدون گفتن «بسم الله» و یاد خدا شروع به غذا خوردن کرد. شیطان  از این‌که او نام خدا را فراموش کرده خوش‌حال شد و با او هم‌سفره شد. یک ماه گذشت و دانشجو هم‌چنان بدون «بسم الله» غذا می‌خورد و شیطان هم هم‌سفره‌ی او می‌شد. در ماه دوم، موقع غذا خوردن ناگهان شیطان ظاهر شد و گفت: «جان مادرت یا بسم‌الله بگو یا امشب دیگه املت نخور.»

حیله‌ی شیطان

مردی به زنش گفت: «زن باز رفتی لباس خریدی؟»

زن جواب داد: «ببخشید! باز شیطان گولم زد.»

مرد گفت: «مگر نگفتم که هر موقع شیطان گولت می‌زند بهش بگو... دور شو... دور شو...»

زن دوباره جواب داد: «گفتم، ولی شیطان از همان‌جا می‌گفت، از دور خیلی بیش‌تر بهت میاد.»

شیطان و گناه کبیره

شخصی بعد از یک گناه کبیره گفت: «لعنت بر شیطان.»

ناگهان شیطان ظاهر شد و گفت: «لعنت بر خودت. من عمراً عقلم به این کارها برسد.»

شیطان بی‌گناه

مادری به پسرش گفت: «می‌دانم که شیطان گولت زد و موهای خواهرت را کشیدی.»

پسر جواب داد: «آره، ولی لگدی که زدم تو شکمش کار شیطان نبود، ابتکار خودم بود.»

طناب‌های شیطان

یکی از علمای بزرگ شبی شیطان را در خواب دید که چند افسار در دست دارد و می‌رود. پرسید: «کجا می‌روی؟»

شیطان گفت: «این افسارها را به گردن مردم می‌گذارم. دیروز یکی از آن‌ها را به گردن شیخ مرتضی انصاری گذاشتم و از اتاقش بیرون کشیدم، ولی در میان کوچه افسار را انداخت و خود را رها کرد.»

عالم بزرگ از خواب بیدار شد و نزد شیخ شیخ مرتضی انصاری رفت و خواب خود را به ایشان گفت. شیخ فرمود: «راست گفته است، چون آن ملعون دیروز می خواست مرا گول بزند؛ زیرا من پولی نداشتم و از طرفی در منزل چیزی نیاز بود. با خود گفتم: «یک قِران1 از مال امام نزد من است آن را به عنوان قرض برمی‌دارم و خرج می‌کنم تا بعد اَدا نمایم. آن یک‌ قِران را برداشته از منزل خارج شدم تا میان کوچه هم آمدم، ولی آن‌جا پشیمان شدم به خانه مراجعت کرده، پول را در جای خود گذاردم.»

(از کتاب زندگانی و شخصیت شیخ انصاری)

تصمیم شیطان

عربی را پرسیدند که چونی؟ گفت: «نه چنان‌که خدای تعالی خواهد و نه چنان‌که شیطان خواهد و نه آن‌گونه که خود خواهم!» گفتند: «چگونه؟»

 گفت: «زیرا خدای تعالی خواهد که من عابد باشم و چنان نیَم! و شیطان مرا کافری خواهد و آن چنان نیَم و خود، خواهم که شاد و صاحب روزی و توانگر باشم و چنان نیز نیستم!»

(رساله‌ی دلگشا، عبید زاکانی)

شیطان خبیث

شیطان را پرسیدند: «کدام طایفه را دوست داری؟»

گفت: «طایفه‌ی دلالان را!»

گفتند:‌ «چرا؟»

گفت: «از بهر آن‌که من به سخن دروغ از ایشان خرسند بودم، ایشان سوگند دروغ نیز بدان افزودند.»

(رساله‌ی دلگشا، عبید زاکانی)

شیطان فروتن

گویند فرعون خوشه‌ای انگور در دست داشت و تناول می‌کرد. ابلیس نزدیک آمد و گفت: «هیچ‌کس تواند که این خوشه‌ی انگور تازه را خوشه‌ی مروارید خوشاب ساختن؟»

فرعون گفت: «نه.»

ابلیس به سِحْر آن خوشه‌ی انگور را خوشه‌ی مروارید ساخت. فرعون تعجّب کرد و گفت: «بزرگ استادی هستی!»

ابلیس سیلی‌ای بر گردن او زد و گفت: «مرا با این استادی به بندگی قبول نکردند، تو با این حماقت چگونه دعوی خدایی می‌کنی؟»

(جوامع الحکایات، محمد عوفی)

ملاقات با شیطان

مردی بدطینت و بدجنس به ملانصرالدین گفت: «خیلی دلم می‌خواهد برای یک بار هم که شده با شیطان ملاقاتی داشته باشم.»

ملا جواب داد: «اگر آینه در منزل نداری توی آب را نگاه کن، حتماً شیطان را خواهی دید.»

(حکایت‌های ملانصرالدین)

شیطان کودن

روزی شیطان به ظاهر آدمی در آمد و به کنایه از ملانصرالدین پرسید: «اگر بگویی خدا کجاست یک سکه به تو می‌دهم.»

ملانصرالدین پاسخ داد: «اگر بگویی خدا کجا نیست، دو سکه به تو می‌دهم.»

(حکایت‌های ملانصرالدین)

حراج شیطانی

روزی شیطان وسوسه‌های قدیمی‌اش را به حراج گذاشت: «سنگ‌هایی برای لغزش تقوا، آینه‌هایی که آدم را مهم جلوه می‌داد، عینک‌هایی که دیگران را بی‌اهمیت نشان می‌داد و ضبط صوت‌هایی که فقط غیبت و دروغ را ضبط می‌کرد.»

یک مشتری در گوشه‌ای دو شیء بسیار فرسوده اما گران دید. تعجب کرد و دلیلش را پرسید. شیطان خندید و پاسخ داد: «چون این‌ها مهم‌ترین سلاح من هستند. یکی‌شان «شک» است و آن یکی «عقده‌ی حقارت». تمام وسوسه‌های دیگر فقط حرف می‌زنند، این دو وسوسه عمل می‌کنند.

(پائولو کوئیلو)

CAPTCHA Image