روز امتحان
ریحانه نوری
میروم!
آسمان؛
هست حواسش به قدمهای من،
باز، زمین و زمان
دست به هم دادهاند،
تا بشود سازِ جهان کوک
به رؤیای من!
میروم!
بی ملال
در نظرم ساده شده امتحان،
در سرم:
پاسخِ صدها سؤال
میروم!
با همهی باورم؛
پشت سرم خوانده باز
- صبح زود-
سورهی «توحید» و «فلق»:
مادرم!
رمضان
مرضیه تاجری
ماه روزه روی بام ما
مثل یک پرندهی سفید
میرسد سحر
عطر گرم او
بال میزند میان خانهیمان
حس و حالِ بکر و روشنی
میچکد درون من
فکرهای تیره دور میشوند
با اذان صبح
پای جانماز میروم
تازه میشوم
چکه چکه، نور میشوم
با تو
محبوبه صمصامشریعت
حس میکنم با تو دلم
یک جور دیگر میشود
تا برجهای آرزو
تا بهترینها میرود
خط میخورد از ذهن من
هر چیز غمگین و سیاه
آسوده دورم میکنی
از فکرهای اشتباه
هر صبح هنگام طلوع
تا شب مرا همراه باش!
در روز خورشیدی قشنگ
در شب برایم ماه باش!
تو میشناسی آیا؟
نسرین شهبازی
نگاه کن به خورشید
چه با نشاط و زیبا
نشسته گرم و پر نور
در آسمان دنیا
نگاه کن که مهتاب
در آسمان چراغ است
ببین درخت سبزی
که لانهی کلاغ است
ببین که دست باران
چه مهربان و ساده
به شاخهی درختان
گل و شکوفه داده
تو میشناسی آیا؟
خدای این جهان را
کسی که آفریده
زمین و آسمان را؟
ای کاش میشد
طیبه شامانی
آنقدر از شوقت بچرخم
تا تک تک سلولهایم
همراه با ذرات هستی
در گردش آید
اندازهی شنهای ساحل
اندازهی ریگ بیابان
اندازهی دریا و جنگل
قدّ تمام قطرههای خیسِ باران
اندازهی هر چیزِ بیاندازه اصلاً
قدِّ خودت
من دوستت دارم خداجان!
ارسال نظر در مورد این مقاله