عنوان صفحه
آب انبار و خانههای کاهگلی بلان
عکس و نوشته: عدالت عابدینی
آقای تقیان با اینکه از اعضای شورای روستاست، همان اول میگوید که نمیتواند اطلاعات دقیقی را در مورد روستایشان در اختیارم قرار دهد. دلیلش را هم کمسوادیاش میداند، میگوید منتظر باشیم تا خود دهیار بیاید.
خیالش را با گفتن این حرف راحت میکنم که:
- من نمیخوام تاریخ دقیق و موقعیت جغرافیایی و همچین چیزایی رو بدونم. من میخوام تجربهی خودت و آنچه که از زندگی در این روستا میدونی رو به من بگی.
انگار که با گفتن این حرف یک وزنهی پانصدکیلویی از دوشش برداشته باشم، نفسی راحت میکشد. احساس غرور دارد که میتواند کاری برایم انجام دهد. حاضر میشود با هم برویم به گشت و گذار در روستا.
این را هم بگویم که گوش شیطان کر، امروز بعد از مدتها توانستم رکوردی برای خودم ثبت کنم. کوتاهترین فاصلهی رکاب زده شده از روستایی به روستایی دیگر؛ یعنی پنجاه کیلومتر حد فاصل روستای قورتان تا بلان!
با دوچرخه پشت سر ماشین وانت مزدای تقیان راه میافتیم.
دروازهی ورودی با بافت قدیمیِ ترمیم شده، اولین جایی است که میرویم؛ البته الآن کسی در این بافت قدیمی زندگی نمیکند. زمانی مردم تنها از این دروازه رفت و آمد میکردند. قبل از اینکه از دروازه رد بشویم پشت سر را که نگاه میکنم، رودخانهی زایندهرود را میبینم.
ارباب روستا هرازگاهی به اینجا میآمده و همینجا در یکی از اتاقهایی که در داخل همین دروازه تعبیه شده، اتراق میکرده و به رتق و فتق امور میپرداخته؛ یعنی یک نوع حاکمیت کوچک محلی! اینها را خودم ندیدم، آقای تقیان تعریف میکند.
از آن بالا خانههای گنبدی، با در و پنجرههای چوبی دیده میشوند. بعضی از خانهها فقط کافی است کمی دستی به آنها بکشند؛ خیلی راحت تبدیل میشوند به خانههای بومگردی عالی برای علاقهمندان و منبع درآمد برای روستاییان.
تقیان وقتی به محلههای روستا میرود، انگار که خودش هم به گذشتهها سفر کرده است. اما نکتهای که در لابهلای صحبتش خیلی توجهم را به خودش جلب کرد، تعداد زیاد خانوادههایی بودند که در یک حیاط زندگی میکردند. علاوه بر خانوادهی خودش، سه عموی دیگرش هم در همان حیاط بودند. مصیبت عظمایش وجود یک حمام، یک دستشویی و یک آشپزخانه برای تمامی این خانوادهها بود. از طرفی میگوید که گوسفندان را همینجا نگهداری میکردند. میدانم گوسفندها هم معمولاً پشههای زیادی به دنبال خودشان داشتند.
هر چند این نوع زندگی یک نوع زندگی عذابآور در آن زمان بوده؛ اما خوبیاش این بود که احساس دلتنگی نمیکردند و همهاش داخل گوشی موبایل دنبال دوستان مجازی ناآشنا نمیگشتند!
دختر و پسر هم از جهت یافتن همراه خود مشکلی کمتر از امروز داشتند. همدیگر را خوب میشناختند و از طرفی خوب هم همدیگر را دیده بودند؛ در نتیجه عروسی هم راحتتر بود.
***
وقتی از پلهها پایین میرویم، تغییر دما به قدری زیاد میشود که انگار وارد جایی شدهایم که کولرگازی با دور کامل کار میکند؛ ولی این خبرها نیست. اینجا نه برقی هست و نه وسایل برقی دیگر.
این پلهها از کجا پیدا شد؟
خواستم غافلگیرتان کنم. به یک جای دیگر از روستای بلان رفتیم.
اینجا آب انبار دورهی عباسی روستاست. ستونهای ضخیم دارد که اگر دو دست را باز کنیم یک ضلعش را نمیتوانیم بغل کنیم. سقف هم با معماری خارقالعاده به شکل طاق ضربی با خشت و ساروج و آجرهای بسیار قشنگ عشوهگری میکند. باورش سخت است که معماران چیرهدست پانصد سال قبل چنین ظرافت و دقتی در کارشان داشتند!
کار این آب انبار به این صورت بوده که آب رودخانه و سیلاب و برف و باران به آن هدایت میشده. طی مراحلی گل و لای آن گرفته میشد و مردم از آب خنک آن برای مدت زمان طولانیای استفاده میکردند.
روی آب انبار هم بادگیرهایی وجود دارد که جریان هوا را به داخل آب انبار هدایت میکند.
روستا، کبوترخانه هم دارد که خوشبختانه زندگی کبوترها در آن جریان دارد. ناهار آبگوشت بسیار خوشمزهای را مهمان آقای تقیان و خانوادهاش هستم. واقعاً که میچسبد.
روستای بلان در ده کیلومتری شهرستان ورزنه اصفهان قرار دارد.
ارسال نظر در مورد این مقاله