10.22081/hk.2022.72640

سالاد پرماجرای بابا

سالاد پرماجرای بابا

لیلا محمدی

زنگ که زده شد، امین دوید و در را باز کرد.

بابا با یک بغل خرید وارد خانه شد.

امین سلام کرد. کیف بابا را از دستش گرفت و مثل هر روز سر جایش گذاشت.

مامان که در آشپزخانه مشغول بود، با دیدن دستان پُرِ بابا به استقبالش آمد.

مامان و امین خریدها را از بابا گرفتند و گوشه‌ی آشپزخانه گذاشتند.

مامان وقتی چشمش به کیسه‌های میوه افتاد، اخم‌هایش را درهم کشید و با تعجب پرسید: «این‌چه مدل میوه‌ای است که خریدی؟»

بابا با لبخند گفت: «همان‌هایی که خودتان سفارش داده بودید!»

مامان با اخم بیش‌تری گفت: «وا! این‌ها که همگی خراب و کرم‌خورده هستند.»

بابا دوباره لبخندی زد و گفت: «نه همه‌ی همه. اندازه‌ی یک سالاد درجه یک برای ما سه‌تا شکمو میوه‌ی سالم دارد.»

مامان گفت: «خُب این‌ چه‌کاری است، نمی‌شد میوه‌ی سالم می‌خریدی؟»

بابا گفت: «چرا، ولی اگر من این میوه‌ها را نمی‌خریدم آقای میوه‌فروش مجبور بود آخر شب دور بریزد. خُب نعمت خداست. تازه برای این همه میوه فقط پول یک کیلو میوه‌ی سالم داده‌ام و کلی به نفع کیف پولم شده!»

مامان یک لبخند کجکی روی صورتش آورد و گفت: «امان از دست شما! حالا تا من این میوه‌ها را می‌شویم شما هم لباس‌هایت را عوض کن و بیا یک چای تازه‌دم بخور.»

بابا بعد از عوض کردن لباس‌هایش آمد روی مبل نشست.

امین یک لیوان چای تازه‌دم برای بابا آورد.

بابا گفت: «امین‌جان تا من چایی‌ام را بخورم شما هم درس و مشق‌هایت را جمع و جور کن تا با خیال راحت برویم سراغ درست کردن سالادی که قولش را به مامان داده‌ایم.»

امین که از طرف بابا دعوت به همکاری شده بود از خوش‌حالی از جایش پرید و گفت: «آخ‌جون!»

 

CAPTCHA Image