قصهی بهار
فاطمه ناظری
بر سر درختها
دست میکشد نسیم مهربان
باغ میشود جوان
آسمان
طبق، طبق
نور میکند تعارف زمین
خاک میشود
مهربانترین
جاری و روان
توی ذهن خاک
چشمههای پاک
قصهی بهار
بر زبان خاک
نوروز
فاطمه صمصام شریعت
از سفر آمده است
توی دستش چمدانی از برگ
زیر یک سایه نشستهست
نفسی تازه کند...
او دلش میخواهد
همهجا را
با نفسهای خودش
سبز و زیبا و پرآوازه کند...
در حیاط
الهام فرجی
شکوفههای گیلاس
آلو
انار
دهان ناودان را
آب انداخت
بهار
شکوفههای سال نو
اکرمسادات هاشمیپور
بهار مهربان بیا
به شعر من سری بزن
به آسمان دفترم
پرنده شو پری بزن
*
وزیده توی باغچه
دوباره بوی بقچهات
چهقدر لکزده دلم
در آرزوی بقچهات
*
نشسته روی شاخهها
شکوفههای سال نو
بهار مهربان بده
به شعر من خیال نو
بذر روشن
مریم زرنشان
احساس کردم
آب و هوای دشت قلبم
ابری و سرد است
یک آسمان مه گرفته
راه عبور نور را بست
اما
دلم میخواهد الآن
باران ببارد
با دستهای نرم و خیسش
در خاک قلبم
یک بذر روشن را بکارد
نقاشی نوروز
ریحانه نوری
در خانه میکشیدم
با اشتیاق، یک روز
نقاشی قشنگی
از هفتسین نوروز
*
دیدم مدادهایم
خنده به لب ندارد،
امسال بیخیال
نقاشی بهارند!
*
چون که مداد سبزم
با اشک و آه و افسوس
از بس کثیف مانده
افتاده دست ویروس
*
بیترس و غم کشیدم
یک نقشهی حسابی؛
بردم کنار سبزم
رنگ سفید و آبی
*
کف زد سفید، فوری
آبی هم آب میریخت
آمد تمیزی و رفت
ویروس زشت و بیریخت
*
با سبز پاک و زیبا
در دفتر سفیدم
مثل بهار هر سال
نوروز را کشیدم
ارسال نظر در مورد این مقاله