قدیمترها
سیدسعید هاشمی
خستهایم و بیحرفیم
بیصدا و بیآواز
از میان ما رفته
شور و شادی و پرواز
چندتایمان بر سیم
چندتایمان بر بام
زندگی تکراری
میزند در اینجا گام
ماندهایم این پایین
بیترانه و بیپَر
بین ما و ابر و ماه
نیست نسبتی دیگر
آن قدیمترها باز
ما پرندهتر بودیم
اهل شادی و پرواز
عاشق سفر بودیم
آسمان برای ما
داشت رنگ بال و پر
زندگی برای ما
داشت معنی دیگر
کوچهها ولی امروز
پرغبار و پردود است
جادهی سفر باریک
راه آسمان بنبست
جای بقبقوی ما:
بوق خستهی ماشین
جای عطر بال ما:
سرب و دوده و بنزین
حال، خسته و تنها
سرد و مبهم و تیره
ماندهایم این گوشه
رو به آسمان خیره...
منظره
مرضیه تاجری
چای زنجبیلیات چه عالی است
رد دستهای نازکت
روی دار قالی است
از تو حرف میزند تمام تار و پود
از حنایی و بنفش و نیلی و کبود
لحظههای شاد و دستهای تو
فرش نو
میرود درون قاب
عکس دختری که قد کشیده است
در لباس روستاییاش
زیر آفتاب
سلام آفتاب
شهرام رفیعی
صبح تا که میرسد
از کنار پنجره
به من سلام میکند
بال در میآورم
میپرم به سمت و سوی آفتاب
زندگی دوباره تازه میشود
میدوم برای عشق و نان و آب
روی صندلی
(به مناسبت روز پدر)
کمال شفیعی
روی صندلی که میروم
میشوم
همقد پدر
مرد خانه میشوم
سایهام
مثل سایهی درختها بلند
با خودم
فکر میکنم ولی
سایهی پدر
چیز دیگریست
آفتاب اول
(به مناسبت زادروز حضرت علی(ع))
امین بهاریزاده
ای تبسم بهار
مهربانتر از نسیم
دستِ پُر سخاوتت
دستگیر هر یتیم
در هجوم مشکلات
مثل کوه آهنی
استوار و باشکوه
خار چشم دشمنی
در عدالت و سخا
اسوهای تو یا علی
در مسیر روشنی
آفتاب اولی
فرق راه و چاه را
دادهای به ما نشان
با تو راه، روشن است
ای همیشه جاودان
ارسال نظر در مورد این مقاله