چند لطیفه متناسب با آب و هوای مناطق سردسیری
تلفن
داداش کوچیکم کلاس اوله. گوشی خونه رو برداشت و به دوستش زنگ زد. گفت: «منزل آقای صفایی؟»
- بله! بفرمایید!
- ببخشید! صفایی هستش؟
تماس
یه بار هم داداش کوچیکم زنگ زد خونهی دوستش. مامانِ طرف گوشی رو برداشت. داداشم گفت:
- ببخشید علی هستش؟
مامانه گفت: «شما؟»
داداشم گفت: «همین بغل دستیاش هستم.»
خرید
معلم: «اگر 1500تومان خرید کنید و 2000 تومان پول بدهید. چهقدر باید پس بگیرید؟»
علی: «1000تومان.»
معلم: «چهطور حساب کردی؟»
علی: «چونه زدم!»
مرگ
من اگه بمیرم هم باید از اون دنیا زنگ بزنم به مامانم ، بگم: «رسیدم!»
حمام
پسر، رفت توی کوچه، دید داداش دوقلوش داره فوتبال بازی میکنه. محکم زد توی گوشش و گفت:
- تو اینجایی؟ مامان منو دو بار برد حموم.
ساعت
خداوکیلی 24ساعت برای کار و تفریح و خواب خیلی کمه! شبانهروز باید 60 ساعت بود تا 40 ساعتشو راحت بخوابیم!
صف
تو صف نونوایی بودم، یکی اومد گفت: «ببخشید، صفه؟»
گفتم: «نه، دیوار دفاعی بستیم، شاطر میخواد کاشته بزنه!»
دوستی
مامانم اسم چندتا از دوستام رو برد و به من گفت: «با اینها نگرد، اخلاقت رو خراب میکنن.»
نمیدونست که اونها همهشون دستپرودهی خودم هستند!
ثروت
به بابام گفتم: «چرا ما پولدار نیستیم؟»
بابا هم با لبخند گفت: «درسته ما پول نداریم؛ اما چیزی داریم که پولدارها هیچ کدمشون ندارن.»
با شوق و ذوق پرسیدم: «اون چیه؟»
گفت: «مشکل مالی پسرم!»
ارسال نظر در مورد این مقاله