چند لطیفه متناسب با آب و هوای مناطق سردسیری

10.22081/hk.2021.71983

چند لطیفه متناسب با آب و هوای مناطق سردسیری


چند لطیفه متناسب با آب و هوای مناطق سردسیری

تلفن

داداش کوچیکم کلاس اوله. گوشی خونه رو برداشت و به دوستش زنگ زد. گفت: «منزل آقای صفایی؟»

- بله! بفرمایید!

- ببخشید! صفایی هستش؟

تماس

یه بار هم داداش کوچیکم زنگ زد خونه‌ی دوستش. مامانِ طرف گوشی رو برداشت. داداشم گفت:

- ببخشید علی هستش؟

مامانه گفت: «شما؟»

داداشم گفت: «همین بغل دستی‌اش هستم.»

خرید

معلم: «اگر 1500تومان خرید کنید و 2000 تومان پول بدهید. چه‌قدر باید پس بگیرید؟»

علی: «1000تومان.»

معلم: «چه‌طور حساب کردی؟»

علی: «چونه زدم!»

مرگ

من اگه بمیرم هم باید از اون دنیا زنگ بزنم به مامانم ، بگم: «رسیدم!»

حمام

پسر، رفت توی کوچه، دید داداش دوقلوش داره فوتبال ‌بازی می‌کنه. محکم زد توی گوشش و گفت:

- تو این‌جایی؟ مامان منو دو بار برد حموم.

ساعت

خداوکیلی 24ساعت برای کار و تفریح و خواب خیلی کمه! شبانه‌روز باید 60 ساعت بود تا 40 ساعتشو راحت بخوابیم!

صف

تو صف نونوایی بودم، یکی اومد گفت: «ببخشید، صفه؟»

گفتم: «نه، دیوار دفاعی بستیم، شاطر می‌خواد کاشته بزنه!»

دوستی

مامانم اسم چندتا از دوستام رو برد و به من گفت: «با این‌ها نگرد، اخلاقت رو خراب می‌کنن.»

نمی‌دونست که اون‌ها همه‌شون دست‌پروده‌ی خودم هستند!

ثروت

به بابام گفتم: «چرا ما پولدار نیستیم؟»

بابا هم با لبخند گفت: «درسته ما پول نداریم؛ اما چیزی داریم که پولدارها هیچ کدمشون ندارن.»

با شوق و ذوق پرسیدم: «اون چیه؟»

گفت: «مشکل مالی پسرم!»

CAPTCHA Image