چند لطیفه متناسب با آب و هوای سردسیری
انتقام
رفتم داروخونه، داروهامو گرفتم. فروشنده گفت: «پونصدی داری؟ من هم دست کردم توی جیبم، یه چسب زخم درآوردم بهش دادم. خیلی منتظر این لحظه بودم. بالأخره انتقام گرفتم.»
قلقلک
یه برادرزادهی کوچولو دارم که هنوز کلمهی قلقلک رو نشنیده. دست زدم به پهلوش. توی خودش مچاله شد و گفت: «آی... نکن... خندهدار میشم!»
ارسال نظر در مورد این مقاله