برنده‌ی واقعی

10.22081/hk.2020.71734

برنده‌ی واقعی


برنده‌ی واقعی

مرتضی احمر

روز موعود فرا رسیده بود. جوانان قبایل مختلف دور هم جمع شده بودند. چند سنگ به اندازه‌های مختلف وسط میدان چیده شده بود. از هر قبیله قوی‌ترین جوان به نمایندگی از قبیله برای مسابقه آماده بود. سایر افراد قبیله هم در اطراف او جمع شده بودند و او را تشویق می‌کردند. «نعمان»، اولین شرکت‌کننده بود. اولین سنگ را به راحتی برداشت و زمین گذاشت. نفر بعدی «طالب» بود. «طالب» هم کار سختی با اولین سنگی که برایش تعیین کرده بودند، نداشت. «خالد» و «ولید» هم هر کدام شانس‌شان را امتحان کردند و هر دو در کارشان موفق بودند.

در مرحله‌ی دوم آن‌ها باید سنگی را برمی‌داشتند و مسافت مشخصی را طی می‌کردند. همه به ردیف ایستادند. نفس در سینه‌ی هر کدام از شرکت‌کنندگان حبس شده بود. جایزه، اسب سیاهی بود که در گوشه‌ی میدان به درختی بسته بودند؛ ولی آنچه برای همه‌ی شرکت‌کنندگان و طرفداران‌شان مهم بود، برتری و سروی قبیله به واسطه‌ی پیروزی در مسابقه بود؛ چون تا مدت‌ها اسم قبیله سر زبان‌ها می‌افتاد. شور و اشتیاق بین مسابقه‌دهندگان بالا رفته بود. همه سر جای خود ایستاده بودند. داور، شروع مسابقه را اعلام کرد. همه‌ی شرکت‌کنندگان در ابتدا مسابقه را خوب شروع کردند، ولی هر چه به انتهای مسابقه نزدیک می‌شدند، رقابت سخت‌تر می‌شد. خالد و نعمان کنار هم حرکت می‌کردند. خالد خواست از کنار نعمان به سرعت رد شود، پایش پیچ خورد، سنگ از دستش افتاد و به زمین خورد. نعمان تا دید خالد روی زمین افتاد، سنگ را به زمین انداخت، بالای سر خالد رفت و به همراه یکی از همراهانش او را بلند کرد و به گوشه‌ای برد. فقط ولید و طالب مانده بودند. ولید سرعتش را زیاد کرد. از طالب فاصله‌ی زیادی گرفته بود. سرش را برگرداند و خط پایان را دید، ولی پایش به سنگی گیر کرد و در چند قدمیِ خط پایان سنگ از دستش به پشت خط پایان پرتاب شد؛ خودش هم به زمین خورد. در همین لحظه طالب از کنارش رد شد و خط پایان را رد کرد.

طرفداران ولید از یک سو خوش‌حالی می‌کردند. طرفداران طالب هم از سوی دیگر. داور مانده بود کدام را به عنوان قهرمان معرفی کند. هر کدام از شرکت‌کنندگان دلیل می‌آورد که او قهرمان شده است. بحث بالا گرفته بود؛ حتی برخی از طرفداران روی هم شمشیر کشیده بودند.

حضرت محمدF با جمعی از یاران از کنار میدان عبور می‌کردند. یاران حضرت، طرفداران را از هم جدا کردند. حضرت از آن‌ها پرسید که چه می‌کنند؟ داور جلو آمد و همه‌ی ماجرای مسابقه را به ایشان توضیح داد. حضرت رو به شرکت‌کنندگان کرد و گفت:

- می‌خواهید برنده را من تعیین کنم؟

همه خوش‌حال شدند. ولید و طالب به جلوی جمعیت آمدند و سینه‌ی خود را جلو دادند. داور با خوش‌حالی گفت:

- چه کسی بهتر از شما. همه‌ی ما به گوش هستیم تا قهرمان را معرفی کنید.

حضرت رو به طالب و ولید کرد و پرسید:

- برنده شدن برای شما تا چه اندازه مهم است؟ آیا حاضرید به خاطر آن، روی برادر دینی خود شمشیر بکشید؟ یا این‌که به هم‌دیگر دشنام بدهید؟

همه سکوت کرده بودند. ولید و طالب هم خود را عقب کشیدند و بین جمعیت خود را گم کردند. حضرت بین جمعیت رفت، دست نعمان را گرفت و او را به عنوان فرد برنده معرفی کرد.

CAPTCHA Image