چند لطیفه متناسب با آب و هوای سردسیری
مهمانی
کوچیک بودم. یه روز قرار بود دوستای مامانم بیان خونهمان برای دورهمی زنونه. زنگ رو زدن، من رفتم جلوی در. یکیشون با لبخند گفت: «کوچولو، مهمون نمیخواهید؟»
من هم گفتم: «نه، نمیخواهیم؟»
در رو بستم اومدم تو.
آگهی
یه بار میخواستم ادای بابام رو دربیارم که زنگ میزد به آگهیهای روزنامه و قیمت ماشین رو میپرسید. یه آگهی ماشین توی یه روزنامه دیدم. زنگ زدم به صاحبش. گفتم: « این ماشین که آگهی کردید تمیزه؟» گفت: «آره!»
دیگر چیزی یادم نیومد بگم. گفتم: «پیش همه عزیزه؟»
تنبل
به یه تنبل گفتند: «چه موقع از زندگیات لذت بردی؟»
گفت: «چند سال پیش که تصادف کردم و شش ماه رفتم توی کُما، آی خوابیدم... آی خوابیدم...»
پیتزا
یه بار پیتزا سفارش دادم. وقتی پیک، پیتزا رو آورد، دیدم یه سس بیشتر نداره. به پیک گفتم: «خدایی خودتون با یه سس میتونید این پیتزا رو بخورید؟»
گفت: «ما خودمون از این آشغالا نمیخوریم.»
آمپول
رفته بودم آمپول بزنم. یه بچهی چهارساله رو هم آورده بودند اورژانش بهش آمپول زدند. یک ساعت جیغ کشید. آخرش گفت: «بی ادبا!»
نوبت من شد به تزریقاتی گفتم: «من دایرهی لغاتم مثل این آقا پسر محدود نیستها! حواستون باشه!»
بیل
توی دادگاه، قاضی اعلام کرد: «این آقا با بیل، زنش رو کُشته و به خاطر همین به اعدام محکوم میشه.»
یکی از وسط دادگاه بلند شد و به متهم گفت: «خاک تو سرِ بیمعرفت و نامردت!»
قاضی گفت: «آقا! بشین سرجات! به تو چه مربوطه؟»
یارو گفت: «من همسایهاش هستم. دوساله بهش میگم: بیل داری؟ میگه: نه!»
سوئیچ
بابام زنگ خونه رو زد. آیفون رو برداشتم و گفتم: «بله؟»
بابا گفت: «بیا پایین!»
رفتم پایین و گفتم: «چیه بابا؟ چهکار داری؟»
گفت: «برو سوئیچ ماشین رو از بالا بیار!»
چای داغ
پدربزرگم، چای در حال جوش براش میآوردی، با یه هورت میانداخت بالا، بعد میگفت: «چاییتون هم که سرده!»
خدا بیامرز مسیر مری تا معده رو ایزوگام کرده بود. هیچ درکی از سوختگی نداشت.
ارسال نظر در مورد این مقاله