چند لطیفه متناسب با آب و هوای سردسیری
مثل خارجیا
امروز صبح اومدم مثل خارجیها تخممرغ آبپز و آبپرتقال خوردم. حالا معدهام هر ده دقیقه یه بار میگه: «داداش توی گوگل یه سرچ کن ببین اینو چهطوری هضم میکنند.»
جوانی
یارو پشت ماشینش نوشته بود: «جوانیام فدای مادرم!»
بعد یه طوری رانندگی میکرد که مشخص بود قصد داره جوانی ما رو هم فدای مادرش کنه!
تحقیق
من تحقیق کردم اونها که میگن: «من تحقیق کردم...» غلط زیادی میکنن. هیچ تحقیقی نکردن.
نانوایی
هیچوقت اینهایی رو که میان نانوایی، یه دونه نون میگیرن، درک نکردم. من فقط یه دونه توی راه میخورم.
صبحانه
یکی از فانتزیام اینه صبح که بیدار میشم، بگم صبحونهی منو بیارید توی رختخوابم؛ یعنی یکی- دو بار هم گفتم ها! بهم جواب هم دادند؛ اما جوابشون در خور شخصیت من نبوده.
سالاد الویه
مامانم وقتی سالاد الویه درست میکنه، تا یه هفته صبح و ظهر و شام باید همونو بخوریم. آخرش هم برای اینکه تموم بشه باهاش درزهای دیوار رو میگیریم.
سریال جومونگ
آقا، این کیه هی زنگ میزنه به شبکهی آیفیلم درخواست پخش مجدد سریال جومونگ رو میکنه.
مرتیکه یه بار عین آدم بشین سریال رو ببین یادت بمونه دیگه!
تاریکی
یه شب توی خونه تنها بودم. برقها رفت و همه جا تاریک شد. برای اینکه نترسم، شروع کردم به آواز خوندن. یکهو یه جن از حمام اومد بیرون گفت: «داداش تو رو خدا دفعهی بعد که خواستی بخونی یه بسمالله بگو، ما فرار کنیم بعد بزن زیر آواز!»
فرانسوی
اعتراف میکنم بچه که بودم، پدر و مادرم هر وقت حواسشون نبود جلوی من حرف زشتی نزنند، میگفتند: «داریم فرانسوی حرف میزنیم.»
چند جلسه اینطوری بود که توی دبستان معلممون پرسید: «کسی زبون دیگهای به جز فارسی بلده؟»
من هم هر چی فرانسوی بلد بودم، گفتم.
ارسال نظر در مورد این مقاله