تو، حسرت طبل‌ها و عَلَم‌ها بودی!‏

10.22081/hk.2020.71175

تو، حسرت طبل‌ها و عَلَم‌ها بودی!‏


تو، حسرت طبل‌ها و عَلَم‌ها بودی!‏

 

‏عباسعلی متولیان

 

از بچگی دوست داشت در هیئت مسجد محل علم‌کشی کند.‏

عاشق پرچم‌های بزرگی بود که جوانان تنومند دسته در وسط خیابان می‌چرخاندند. ‏

دلش لک‌زده بود برای آن‌که طبل بزرگ دسته‌ی روز عاشورا را او بکوبد و به صدا دربیاورد.

بچه‌ها را جلو راه نمی‌دادند. محرم برای او همیشه سراسر حسرت بود.‏

زمانه چرخید و جلو رفت. محرمی دیگر آمد که دیگران به حال او حسرت خوردند. ‏

روزهایی که بالأخره خودش را ثابت کرد. البته دیگر عَلَم نبود که دستش بدهند. به جایش آرپی جی 7 دست گرفت. ‏

به جای طبل نیز یک گلوله به تانک دشمن کوبید و صدایش همه‌ی بیابان را گرفت. ‏

دشمن سفیدیِ پیشانی او را از دور دید و نشانه گرفت. قناصه گل لاله بر پیشانی او نشاند. ‏

حالا روز عاشورا او وسط هیئت بود. جلویِ جلوی دسته، آن‌جا که هیچ وقت راهش نمی‌دادند.

CAPTCHA Image