چند لطیفه‌ی متناسب با آب و هوای مناطق سردسیری

10.22081/hk.2020.71169

چند لطیفه‌ی متناسب با آب و هوای مناطق سردسیری


چند لطیفه‌ی متناسب با آب و هوای مناطق سردسیری

 

* صبح

مامان بقیه: «صبح شده، پاشو دیگه!»

مامان من: «صبح شده، بخواب دیگه!»

* دستبند

عمه‌ام تو اینستاگرام یه پِیج زده، دستبندهای دست‌ساز خودشو می‌فروشه. مامانم زیر تک‌تک پست‌هاش می‌نویسه: «همینو تو مترو می‌دن پنج تومن!»

* بزرگ شدن

دیروز برادرکوچکم رفت دست‌شویی. بعد چند دقیقه داد زد: «مامان بیا منو بشور!»

مامانم گفت: «تو دیگه بزرگ شدی. خودت بشور، یاد بگیری.»

برادرم گفت: «مگه من نوکرتم!»

* دالّی

هیچ‌وقت با یک بچه‌ی کوچک دالّی نکنید. دالّی کردن با یک بچه‌ی کوچک، شروعش با شماست، تمام شدنش با پایان کره‌ی زمین!

* تقویت اراده

یه کتاب خریدم به نام «تقویت اراده در چهارده روز.» دوساله اراده نکردم لاشو واکنم!

* شکست

اولین شکست زندگی‌ام را در کلاس چهارم ابتدایی خوردم. معلم کلاس گفت: «فردا به همه‌ی‌شان جایزه می‌دهیم.»

فردای آن روز به همه‌ی بچه‌ها جایزه دادند به جز من. رفتم پیش معلم گفتم: «آقا اجازه! پس ما چی؟»

گفت: «مادر شما چیزی نخریده بود!»

* کلاهبرداری

بابام از بس توی فضای مجازی سرش کلاه رفته، توی اینترنت یه کتاب دید به نام «چگونه کلاهبرداران اینترنتی را بشناسیم.» سریع سفارش داد و پولشو پرداخت کرد. یه ساله کتاب هنوز به دستش نرسیده.

* خانم و آقا

بردارکوچکم هر سال که به مدرسه می‎رفت معلم‌شان خانم بود. امسال روز اول مدرسه‌ها با خوش‎حالی از مدرسه برگشت و گفت: «بچه‌ها امسال، خانم ما آقاست!»

* یک سؤال

چرا بعضی‌ها حاضرند میلیون‌ها تومان بدهند بینی و لب و گونه و چانه‌ی خود را عمل کنند؛ اما وقتی بحث اخلاق‌شان به وسط می‌آید می‌گویند: «من همینم که هستم!؟»

CAPTCHA Image