باز باران
ریحانه علیپور- چهاردهساله- رشت
باز باران با ترانه
آمد و آهسته در زد
بوی خاک خسته آرام
از زمین تشنه پر زد
*
با صدای شرشر آمد
شهر ما خندید و خندید
آسمان با خندهی او
از خوشی بارید و بارید
*
باز میآید صدایش
پشتِ در، اینجا نشسته
میکند غوغا دوباره
پشت این درهای بسته
سایه
صبا قبادی- رشت
سایهات روی زندگیام
هر لحظه بزرگتر میشود
باید با خورشید صحبت کنم
از فردا با زاویهی دیگری طلوع کند
ارسال نظر در مورد این مقاله