قهرمان‌ها همیشه زنده‌اند

10.22081/hk.2020.71087

قهرمان‌ها همیشه زنده‌اند


قهرمان‌ها همیشه زنده‌اند

 

هاجر زمانی

 

روح خدا

این خانم‌معلمِ ما خیلی سخت‌گیر است! مثل معلم‌های سال‌های قبل نیست که به انشا اهمیت ندهد، بگوید یک کتاب بنویسید و خلاصه کنید! باید خودمان بنویسیم. آن‌قدر زرنگ است که اگر از توی اینترنت نوشته باشیم، فوری می‌فهمد و لو می‌رویم!

از همه بدتر موضوع‌هایش هستند؛ موضوع‌های خیلی سخت! می‌گوییم خانم! یک موضوع آسان بدهید. مثل این‌که می‌خواهید در آینده چه‌کاره شوید یا در مورد احترام به مادر! اما مرغِ خانم‌معلم یک پا دارد. می‌خواهد در مورد امام خمینی بنویسیم.

دیشب با هزار خواهش و التماس گوشیِ داداش را گرفتم و رفتم دنبال جست‌وجو!

امام خمینی سال 1368 فوت کرده است. تُندی با ماشین حسابِ گوشی حساب می‌کنم: 1386 منهای 1368. سال 1386 سال تولد خودم است. جواب می‌شود 18 سال! یعنی وقتی من دنیا آمدم، امام خمینی 18 سال بوده که از دنیا رفته!

وقتی می‌گویم معلم‌مان عجیب و سخت‌گیر است یعنی همین! انسان‌هایی که سال‌ها از فوت‌شان می‌گذرد، مراسم یادبود می‌گیرند و اسم‌شان را توی کتاب‌ها می‌نویسند و تمام!

خب خب... به قول بابا غُر زدن بس است و بروم بچسبم به کار! اوه، این‌جا را ببین. چه‌قدر در مورد امام خمینی مطلب هست! آن‌قدر هست که من تا آخر تعطیلات تابستان هم در مورد امام خمینیq بخوانم، وقت کم می‌آورم!

یک مراسم باشکوه

توی اینترنت نوشته که مردم هر سال روز چهارده خرداد می‌روند مرقد امام خمینی! یادم است چند سال پیش یک بار من و مامان‌بزرگ هم رفتیم. آن ‌وقت‌ها پایش درد نمی‌کرد و با هم کلی جاهای خوب می‌رفتیم. مامان‌بزرگ آدم را جای الکی نمی‌بُرد! یادم است آن‌جا شلوغ بود. انگار از همه‌ی شهرها و حتی روستاها آدم آمده بود! حتی یک گروه با دوچرخه آمده بودند. یک گروه هم که چفیه بسته بودند با پای پیاده چند روز توی راه بودند!

توی مراسم همه سینه می‌زدند و مداح هم نوحه می‌خواند. انگار همین الآن یک پدرِ عزیز از میان ما رفته باشد. مامان‌بزرگ هم گوله گوله اشک می‌ریخت. وقتی به مامان‌بزرگ گفتم مگر می‌شود برای مراسم عزای یک آدم این همه جمعیت بیاید، گفت: «این‌که چیزی نیست! روز چهارده خرداد سال 1368 را باید می‌دیدی! آن روز همه‌ی مردم ایران عزادار بودند. همه گریه می‌کردند. حتی اخبارِ کشورهای خارجی گفته بود این بزرگ‌ترین مراسم عزاداری دنیا بوده است و تا به حال این همه آدم برای تشییع جنازه‌ی یک نفر نیامده است!‌ توی تمام شهرها و روستاها مردم برای امام مراسم عزاداری گرفتند و در غمِ از دست دادنش گریه کردند.»

ادامه‌ی تحقیقات

برعکس من، بابا عاشق تاریخ است! با کاغذ و مداد می‌روم پیشش و می‌پرسم: «چرا مردم این‌قدر امام خمینی را دوست داشتند؟ البته یواش بگویید که من بتوانم بنویسم!» بابا خنده‌اش می‌گیرد. بعد کمی فکر می‌کند و می‌گوید: «امام خمینی فقط حاکم یک ملت نبود. امام به قلب‌های مردم حکومت می‌کرد و همه دوستش داشتند! او حکومت اسلامی را زنده کرد. اصلاً می‌دانی انقلاب ما توی دنیا کلی سروصدا کرد و برای همه خیلی عجیب بود که یک عالم دینی با دست خالی بتواند جلوی یک حکومت با کلی ارتش و اسلحه پیروز بشود؟ همین برای مردم دنیا عجیب بود. برای همین خیلی حواس‌شان به امام بود که ببینند چه‌کار کرده است! امام مثل هیچ کدام از حاکم‌ها و پادشاه‌های کشورهای دیگر نبود. او توی یک خانه‌ی کوچک زندگی می‌کرد. از تجمل فرار می‌کرد! اگر حرفی می‌زد، خودش اول از همه به آن عمل می‌کرد.»

مامان هم با یک سینی چای از راه می‌رسد. می‌گوید: «حتماً این را بنویس که امام خمینی به نسل جوان خیلی اهمیت می‌داد. خیلی از فرمانده‌هایی که برای جنگ انتخاب کرده بود یا حتی پست‌های مهمِ کشور جوان‌های بیست و چند ساله بودند! امام خمینی می‌گفت باید نسل جوان را خوب تربیت کرد و به آن‌ها اهمیت ‌داد. امام خمینی دوست داشت همه‌ی مردم حتی در دور افتاده‌ترین روستاها درس بخوانند و امکانات خوبی داشته باشند. آخر می‌دانی؟ درصد کمی از مردم توی پول غرق بودند و بقیه‌ی مردم به زحمت می‌توانستند خرج روزانه‌ی‌شان را دربیاورند.»

آخرِ شب حرف‌های مامان و بابا را توی دفترم پاک‌نویس می‌کنم و به حرف‌های‌شان فکر می‌کنم. برایم جالب است که امام می‌خواسته کشورمان مستقل باشد هیچ حکومت خارجی به خودش اجازه ندهد در مسائل کشورمان دخالت کند. برای همین بوده که آمریکایی‌ها این‌قدر از امام خمینی می‌ترسیدند! آن‌ها می‌ترسیدند بقیه‌ی کشورها هم از کشور ما یاد بگیرند. اگر همه‌ی کشورها مستقل باشند و زیر سلطه‌ی کشور دیگری نباشند، آن وقت حکومت‌های پر فریب و کلکی مثل آمریکا، نمی‌توانند ازشان سوءاستفاده کنند.

واقعاً که امام خمینی آدم باهوشی بوده! از این طرز فکرش خیلی خوشم آمد. راستش بهش افتخار هم کردم! آخر شنیده بودم رهبر بعضی کشورها برای هر تصمیمی با آمریکایی‌ها مشورت می‌کنند!

وصیت‌نامه

حالا که فکر می‌کنم می‌بینم چه موضوع انشایی بهتر از این! فکرش را نمی‌کردم زندگی یک آدم که هجده سال پیش از تولد من از دنیا رفته است، این‌قدر امروزی و جالب باشد! بعضی حرف‌ها و فکرها هستند که هیچ وقت کهنه نمی‌شوند و همیشه به آن‌ها احتیاج داریم!

همین‌طور که سرچ می‌کردم، چشمم افتاد به یک چیز: «وصیت‌نامه‌ی امام خمینی». شنیده بودم توی وصیت‌نامه معمولاً آدم‌ها می‌گویند که ثروت‌شان چه‌طوری تقسیم شود و بین چه کسانی! اما وصیت‌نامه‌ی امام با همه‌ی وصیت‌نامه‌های دنیا فرق می‌کند! چون خطاب به همه‌ی مردم و دولت ایران است. پر از راهنمایی و حرف‌های مهم است. مثلاً امام نوشته که انقلابِ اسلامی ایران، متعلق به مردم است و وابسته به هیچ‌کس دیگر نیست! در یک جای دیگر هم تأکید کرده است که به مردم دنیا کمک کنیم تا از زیر ستم کشورهای دیگر بیرون بیایند. امام از ما خواستند که خودمان خلاق و توانا باشیم و وابستگی‌مان را به کشورهای ظالم و استکباری کم کنیم. امام از ما خواسته که با یک‌دیگر متحد باشیم و کنار هم بمانیم تا کشورمان را آباد کنیم تا دشمنان اسلام و ایران مأیوس و ناامید بشوند.

خب، انشای من تمام شد. خانم‌معلم یک صفحه خواسته بود؛ اما من دو صفحه نوشتم و هنوز کلی حرف دارم که در مورد امام بنویسم! خیلی چیزها هم هست که باید بیش‌تر در موردش بخوانم و بدانم. مخصوصاً دلم می‌خواهد بدانم وقتی امام کودک و نوجوان بوده چه‌طور زندگی می‌کرده است.

CAPTCHA Image