صفحهی خدا
رؤیاهای رنگی
طیبه رضوانی
دیشب با خودم فکر میکردم چرا هیچوقت بابت رؤیاهایم از تو سپاسگزار نبودهام؟ چرا هیچوقت به این فکر نیفتاده بودم که بدون رؤیاهایم چهقدر تنها و دست خالیام؟
اصلاً یک لحظه فکرش را بکن! زندگی بدون رؤیاهای رنگی رنگی، چهقدر خاکستری و بدقواره میشود!
اصلاً، گیریم که نشود تمام زندگی را در خیال و رؤیا سپری کرد، ولی وقتهای دلتنگی و ناامیدی چی؟ وقتهایی که حس میکنی در برابر زندگی کم آوردهای چی؟
من که اینجور وقتها، یعنی همان وقتهایی که دیگر زورم به زندگی نمیرسد، میروم چندتا رؤیا برای خودم میچینم و هی نگاهشان میکنم و هی با دیدنشان توی دلم قند آب میشود. زورم که زیاد شد دوباره برمیگردم و زندگی را با تمام واقعیتهای تلخ و شیرینش ادامه میدهم.
الآن هم با اجازهات میخواهم بروم و زیباترین رؤیاهای زندگیام را بچینم.
امضا: کسی که رؤیاهایش را دوست دارد و به خاطر آنها از تو خیلی خیلی سپاسگزار است.
ارسال نظر در مورد این مقاله