شبیه حمله‌ی مغول

10.22081/hk.2020.71082

شبیه حمله‌ی مغول


مقاله

شبیه حمله‌ی مغول

 

(به مناسبت سال روز حمله مأموران رژیم شاه به مدرسه‌ی فیضیه)

معصومه‌سادات میرغنی

مجالسِ آگاهی

جمعه 2/1/1342 روز شهادت امام جعفر صادق(ع) بود. قرار بود سخنرانی‌هایی در قم برگزار شود. اولین مجلس، در بیت امام خمینی برپا شد. سخنران، داشت از مبارزات امام صادق(ع) با حکام ستم‌گر اموی و عباسی سخن می‌گفت. عده‌ای در میان جمعیت، شلوغ کردند. آن‌ها با فرستادن صلوات‌هایی بی‌جا قصد برهم زدن مجلس را داشتند. امام خمینی متوجه اوضاع شد. فهمید چند نفر از دست‌نشانده‌های رژیم پهلوی، در میان مردم هستند. به یکی از اطرافیانش پیغامی داد: «اگر مأمورینی که قصد اخلالگری دارند، ساکت نشوند؛ خود شخصاً به طرف حرم حضرت معصومه(س) حرکت خواهم کرد و در آن‌جا سخنانی را که لازم است، به گوش مردم هم خواهم رساند. دوست امام پیام ایشان را اعلام کرد. اخلالگران ساکت شدند و سخنرانی، بدون حادثه ادامه پیدا کرد. مجلس دوم در مدرسه‌ی حجتیه برگزار شد. هنگام سخنرانی آقای انصاری‌قمی، عده‌ای صلوات‌های بی‌جا فرستادند تا جلسه را به هم بزنند؛ اما موفق نشدند. حسن میره‌ای، پهلوان معروف قم بود. او هیکلی درشت و قدی دومتری داشت. کنار منبر ایستاد. اخلالگران از هیبت او ترسیدند و ساکت شدند. مجلس بی‌هیچ اخلالی، ادامه پیدا کرد.

مجلسی خونین

بعدازظهر روز جمعه، مجلس سوم در مدرسه‌ی فیضیه برپا گشت. فیضیه، مرکز قیام مردم قم بود و شاه روی آن حساسیت بیش‌تری داشت. به همین خاطر، نیروهایش را به آن‌جا فرستاد. مأموران شاه دو دسته بودند. دسته‌ای در لباس مبدل دهقانان و کشاورزان که مسلح به چاقو و چماق بودند. دسته‌ای دیگر لباس نظامی پوشیده و سلاح به دست داشتند. آن‌ها، بیرون، داخل و حتی روی پشت‌بام فیضیه پراکنده شده بودند. وسط‌های سخنرانی آقای انصاری بود که عده‌ای به سخنران حمله کردند و میکروفون را از او گرفتند. آن‌ها با شعار زنده باد شاه، جلسه را به هم ریختند. با پنجه بوکس، میله‌ی آهنی، زنجیر و اسلحه به جان مردم افتادند. مأموران، تعدادی از طلاب را از طبقه‌ی بالای فیضیه به داخل رودخانه‌ی قم انداختند. مردمی که بیرون از فیضیه بودند، متوجه جنایت مأموران شاه شدند. خواستند وارد مدرسه شوند و به طلاب کمک کنند؛ ولی مأموران آن‌ها را نیز مجروح کردند. مأموران ِلباس مبدل، درخت‌های حیاط مدرسه را شکستند و با شاخه‌ها به طلاب حمله کردند. قرآن‌ها، مفاتیح و کتاب‌های دعا، کتاب‌ها و لباس‌های طلاب را از حجره‌ها بیرون ریختند و در حیاط مدرسه آتش زدند. پیکرهای بسیاری از طلاب را در کامیون ریخته و با خود بردند. طلبه‌ی جوانی به نام سیدیونس رودباری همراه دوستانش به شهادت رسید. طلاب دیگری هم مجروح و برخی مفقودالاثر شدند. مردم، طلاب مجروح را به بیمارستان قم رساندند. شهربانی و ساواک باخبر شدند. رئیس ساواک، سرهنگ مولوی دستور داد که طلبه‌های زخمی را از بیمارستان اخراج کنند.

پناهِ مردم

مردم زخمی، وحشت‌زده به منزل امام خمینی پناه بردند. امام سخنانی آرام‌بخش برای‌شان گفت: «... از چه می‌ترسید؟ برای چه مضطربید؟ عیب است برای کسانی که ادعای پیروی از حضرت امیر(ع) و امام حسین(ع) را دارند، در برابر این نوع اعمال رسوا و فضاحت‌آمیز دستگاه حاکمه، خود را ببازند. دستگاه حاکمه با ارتکاب این جنایت، خود را رسوا و مفتضح ساخت و ماهیت چنگیزی خود را به خوبی نشان داد. دستگاه جبار با دست زدن به این فاجعه، شکست و نابودی خود را حتمی ساخت. ما پیروز شدیم، ما از خدا خواستیم که این دستگاه ماهیت خود را بروز دهد و خود را رسوا کند...

وظیفه‌ی ماست که در برابر خطراتی که متوجه اسلام و مسلمین می‌باشد، برای تحمل هر گونه ناملایمات آماده باشیم تا بتوانیم دست خائنین به اسلام را قطع کنیم و جلوی اغراض و مطامع آن‌ها را بگیریم.»

پس از ده روز

مراجع بزرگ ایران و نجف، اطلاعیه‌ها و تلگراف‌های فراوانی صادر کردند. آیت‌الله خویی، آیت‌الله حکیم، آیت‌الله شاهرودی و سیدعبدالله شیرازی از جمله آن‌ها بودند. رئیس‌جمهور مصر، جمال عبدالناصر نیز تلگرافی فرستاد. تمام این افراد، حکومت پهلوی را محکوم کردند و اعلام نمودند که شاه نزد آن‌ها هیچ اعتبار و مشروعیتی ندارد. روز سیزدهم فروردین امام خمینی اعلامیه‌ی مهمی صادر کرد که می‌توان آن را نقطه عطفی در تاریخ نهضت اسلامی دانست. امام گفته بود: «حمله کماندوها و مأمورین انتظامی دولت با لباس مبدل و به معیت و پشتیبانی پاسبا‌ن‌ها به مرکز روحانیت، خاطرات مغول را تجدید کرد... اکنون روحانیون و طلاب در این شهر مذهبی تأمین جانی ندارند... اینان با شعار «شاه‌دوستی» به مقدسات مذهبی اهانت می‌کنند. شاه‌دوستی یعنی غارت‌گری، هتک اسلام، تجاوز به حقوق مسلمین، و تجاوز به مراکز علم و دانش؛ «شاه‌دوستی» یعنی ضربه زدن به پیکر قرآن و اسلام، سوزاندن نشانه‌های اسلام و محو آثار اسلامیت... با این احتمال، تقیه حرام است؛ و اظهار حقایق، واجب... من به نام ملت از آقای علم، شاغل نخست وزیری، استیضاح می‌کنم: با چه مجوزی قانونی در دو ماه قبل حمله به بازار تهران گردید، و علمای اعلام و سایر مسلمین را مصدوم و مضروب نمودید؟ با چه مجوز علما و سایر طبقات را به حبس کشیدید که جمع کثیری در حبس به سر می‌برند؟... با چه مجوزی در دو ماه قبل بازار قم را غارت کردید، و به مدرسه فیضیه تجاوز نمودید و طلاب را کتک زده و آن‌ها را به حبس کشیدید؟... من اکنون قلب خود را برای سرنیزه‌های مأمورین شما حاضر کردم؛ ولی برای قبول زورگویی‌ها و خضوع در مقابل جباری‌های شما حاضر نخواهم کرد.»

ادامه دارد!

در سال 1340 پس از رحلت آیت‌الله بروجردی، شاه درصدد اجرای نقشه‌های شومش برآمد. انتقال مرجعیت به خارج از ایران، پی‌گیری طرح اصلاحات ارضی، طرح ضد اسلامی انجمن‌های ایالتی و ولایتی، طرح انقلاب سفید از جمله اقداماتی بود که شاه در سال‌های 1340 و 1341 انجام داد؛ اما موفقیت‌آمیز نبود و نتوانست مردم را با خود همراه سازد. شاه گمان می‌کرد می‌تواند روحانیت را سرکوب کند و جلوی قیام‌های مردم را بگیرد؛ اما سخت در اشتباه بود. حمله به مدرسه‌ی فیضیه، نقطه‌ی عطفی برای ادامه‌ی قیام‌ها شد. حمله به فیضیه و مدرسه طالبیه، زمینه‌ی مناسبی را به وجود آورد تا مردم سخنان امام خمینی درباره‌ی خاندان پهلوی، سیاست‌های آمریکا، اسرائیل و انگلیس را بشنوند و نسبت به مکر دشمنان هوشیار شوند. در حقیقت حمله به مدرسه فیضیه قم، آغاز آشنایی مردم ایران با واقعیت‌های دردناک جامعه بود که از سوی خاندان پهلوی پیاده می‌شد. قیام 15 خرداد 1342 از جمله حرکت‌های متأثر از واقعه‌ی فیضیه بود که نشان داد مبارزه با ظلم، خستگی نمی‌پذیرد و همیشه ادامه دارد.

CAPTCHA Image