بهارستان؛ کتابی که جامی برای فرزندش نوشت

10.22081/hk.2020.71079

بهارستان؛ کتابی که جامی برای فرزندش نوشت


معرفی کتاب

 

بهارستان؛ کتابی که جامی برای فرزندش نوشت

 

رامین بابازاده

 

بِه(1) که چون برق، درخشان باشی

تا که باشی، خوش و خندان باشی

در رُخِ تنگ‌دلی خندیدن(2)

بهتر از تُنگ، شکر بخشیدن(3)

از شکر، کام و دهان آساید

وز شکر، خنده روان افزاید

باغ، خندان ز گلِ خندان است

«خنده» آیین خردمندان است

باورتان می‌شود که این اشعار را یک عارف گفته باشد؟ می‌خواهم شما را با یک «نوبرانه‌ی بهاری» آشنا کنم. نوبرانه‌ی ما در این شماره «مولانا نورالدین عبدالرحمان جامی»، شاعر، نویسنده‌ و طنزپردازِ بزرگ قرن نهم است؛ آن‌قدر بزرگ که به او لقبِ «خاتم‌الشعرا» داده‌اند.

جامی که بود؟

نورالدین عبدالرحمان‌ بن احمد بن ‌محمد، معروف به «جامی»، در سال ۷۹۳ شمسی در خرگِرد جام متولد شد. پدرش اهل دشت (شهری در نزدیکی اصفهان) بود؛ اما در قرن هشتم به خراسان کوچ کرد. ایام کودکیِ جامی در جام سپری شد و در آن‌جا به تحصیل پرداخت. او در سیزده‌سالگی همراه پدرش به هرات رفت و در آن‌جا ساکن شد.

جامی در هرات، ابتدا به مدرسه‌ی «بازار خوش» و سپس به مدرسه‌ی «نظامیه» رفت. او در بیست‌سالگی، برای فراگیری بیش‌تر به سمرقند رفت و در آن‌جا به آموختن «علم نجوم» مشغول شد. جامی در «تفسیر»، «حدیث»، «موسیقی» و... نیز به استادی رسید. او چند سال در سمرقند ماند و بعد به هرات برگشت.

جامی در پنجاه‌سالگی، با نوه‌ی استادش «سعدالدین کاشغری»، ازدواج کرد و صاحب چهار پسر شد.

جامی خطّ زیبایی‌ هم داشت و برخی از آثار خود، را چند بار با خطّ خوشش نوشت.

جامی بسیار ساده‌زیست بود. لباسی به تن می‌کرد که آن را «پلاس» می‌نامید و ‌گاهی کسانی که جامی را نمی‌شناختند، او را با خدمت‌کارِ خانه اشتباه می‌گرفتند! او سرمایه‌‌اش را برای ساخت مسجد و مدرسه، تأمین رفاه شاگردان و کمک به نیازمندان هزینه می‌کرد.

گویا حالِ جامی بعد از شصت‌سالگی خیلی خوب نبود؛ چون در کتاب‌هایش از پیری و مریضی گله و شکایت ‌کرده است. او سرانجام در سال ۸۷۱ شمسی و در 81 سالگی در هرات درگذشت. بعضی از دوستداران ادبیات مرگ جامی را نقطه‌ی پایان «عصر طلایی ادبیات فارسی» می‌دانند.

جامی در رشته‌های زیادی استاد بود؛ همین باعث شد که آثار گوناگونی داشته باشد؛ مثل: دیوان‌های سه‌گانه هفت اورنگ (شامل هفت کتاب در قالب مثنوی)، شواهد النبوه، نفحات ‌الاُنس، بهارستان، مُنشآت (نامه‌هایى که جامى برای دیگران نوشته است) و... تخلّص او در شعر ابتدا «دشتی» بود؛ اما بعد آن را به «جامی» تغییر داد.

جامی، شاعر و نویسنده‌ی طنزپردازی است. او روزی این شعر را در مجلسی می‌خواند: «بس که در جانِ فکار(4) و چشمِ بیدارم تویی/ هر که پیدا می‌شود از دور، پندارم تویی.» یکی از حاضران برای تمسخر به او گفت: «اگر خری پیدا شود چه؟» جامی بلافاصله جواب داد: «باز، پندارم تویی!»

طنزهای جامی آدم را هم می‌خندانند و هم کاری می‌کنند که اخلاق‌مان را بهتر کنیم.

بهارستان

پس از سعدی، «گلستان» تأثیر بسیاری بر ادبیات فارسی گذاشت و کتاب‌های زیادی به تقلید از گلستان سعدی نوشته شد. مانند: «بهارستان» جامی، «پریشان» قاآنی، «روضه‌ی خُلد» مجد خوافی، «نگارستان» معین‌الدین جوینی، «اخلاق ‌الأشراف» عبید زاکانی، «مُنشآت» قائم‌مقام فراهانی، «نکات» بیدل دهلوی، و...

اما خیلی از پژوهش‌گران می‌گویند بهترین کتابی که به تقلید از گلستان سعدی نوشته شده، «بهارستان» جامی است. جامی، سعدی را خیلی دوست داشت و این موضوع، باعث شد تا او در نوشتنِ بهارستان، از سعدی تأثیر بگیرد. او درباره‌ی سعدی می‌گوید:

در شعر، سه تن پیامبرانند

قولی‌ست که جملگی بر آنند

فردوسی و انوری و سعدی

هر چند لا نبیَّ بعدی(5)

جامی در آغاز کتابش گفته است که چون فرزندش «ضیاء‌الدین یوسف» به آموختن مشغول بود، این کتاب را برای او نوشته است؛ برای همین، بهارستان، نثری ساده دارد و مانند گلستان سعدی، سرشار از مطالب اخلاقی و دستورهای مفید برای زندگی است. در این کتاب، 469 بیت نیز وجود دارد که همه‌ی آن‌ها، سروده‌ی جامی است.

بهارستان، هشت فصل به نام «روضه» دارد

از ویژگى‌هاى بهارستان، استفاده از آیه‌های قرآنى، احادیث، امثال و حِکَم، اشعار فارسی و عربى و لغت‌ها و اصطلاحات عرفانى است.

شخصیتِ داستان‌های جامی در بهارستان، گاهی افراد معروفی هستند؛ مثل: بهلول، انوشیروان، فریدون، حاتم طایی، اسکندر و...

بهارستان تاکنون به چند زبان ترجمه شده است. قدیمی‌ترینِ آن‌ها به زبان آلمانى است که در سال 1846 میلادی در «وینِ» اتریش به چاپ رسیده است. نوبتی هم که باشد، حالا نوبتِ خواندنِ حکایات شیرین و طنزآمیزی از بهارستان است. پس بفرمایید حکایت!

*شعرِ بی‌مزه!

واعظی بر پای منبر، شعری هرچه بی‌مزه‌تر خواند و گفت: «این را در اثنای نماز گفته‌ام!»

یکی از مجلسیان ‌گفت: «شعری که در نماز گفته شده، چنین بی‌مزه است؛ نمازی را که در وی این شعر گفته شده باشد، چه مزه بوده باشد؟!»

* من شاعر بادمجان نیستم!

پادشاهی گرسنه شد. دستور داد خوراک بادمجان برای او بیاورند. خورد و خوشش آمد. گفت: «بادمجان، خوراکی خوش‌مزه‌ است.» شاعری نزد او بود. در خوبی و خوش‌مزگی بادمجان چند بیت سرود و خواند. چون پادشاه سیر شد، گفت: «بادمجان، خوراک زیان‌آوری است!» شاعر در زیان‌باری بادمجان چند بیت خواند. پادشاه خشمگین شد و گفت: «همین چند لحظه پیش بود که از خوبی بادمجان می‌گفتی!» شاعر گفت: «من شاعرِ تو هستم، نه شاعرِ بادمجان. باید چیزی بگویم تو را خوش بیاید، نه بادمجان را!»

* تَبَم شکسته؛ اما هنوز گردنم درد می‌کند!

مردی به دیدن بیماری رفت. پرسید: «چه بیماری‌ای داری؟» گفت: «تب دارم و گردنم درد می‌کند؛ اما سپاس که یکی- دو روز است تبم شکسته؛ اما گردنم هنوز درد می‌کند.» مرد گفت: «نگران نباش؛ آن نیز همین یکی- دو روز می‌شکند!»

* مرگ پاکیزه

بیماری بر موت، مُشرِف بود.(6) شخصی که از دهانش بوی ناخوش می‏ آمد، بر بالینِ وی نشسته بود. سر نزدیکِ وی می‏ برد و در روی وی نفس می‏ زد(7). چون کار بر بیمار تنگ آمد، گفت: «ای عزیز! می‏گذاری که من خوش و پاکیزه بمیرم، یا می‏ خواهی که مرگِ مرا به هر چه از آن ناپاک‏تر است، بیالایی؟!»

پی‌نوشت‌ها:

1. بهتر است.

2. خندیدن به چهره‌ی آدمِ عبوس و ترش‌رویی.

3. کنایه از این‌که به جای بداخلاقی، خوش‌اخلاق و خنده‌رو باشیم.

4. زخمی و خسته.

5. یعنی: بعد از این سه شاعر بزرگ، شاعر دیگری به اندازه‌ی این‌ها نخواهد آمد.

6. بیماری که مرگش نزدیک شده.

7. به روی بیمار، فوت می‌کرد.

منبع:

- دانش‌نامه‌ی جهان اسلام، بنیاد دائرة‌المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله‌ی «بَهارستان»، شماره‌ی ۲۱۸۳.

CAPTCHA Image