هنوز بزرگ نشده‌ام

10.22081/hk.2020.71071

هنوز بزرگ نشده‌ام


هنوز بزرگ نشده‌ام

 

گفت‌وگو با علیرضا لبش، طنزپرداز

سارا بهمنی

«علیرضا لبش» متولد اول مهر 1360 در شهر قم است؛ اما در تهران زندگی می‌کند. لبش مدرک کارشناسی ‌ارشد جامعه‌شناسی دارد. شاعر، نویسنده، طنزپرداز و خیلی چیزهای دیگر است.

علیرضا لبش در جشنواره‌های مختلف ادبی از جمله جشنواره‌ی بین‌المللی شعر فجر و جایزه‌ی ادبی اصفهان برگزیده شده است. لبش کتاب‌های زیادی دارد؛ از جمله کتاب‌هایی که از ایشان خوانده یا شنیده‌ام، «کبریت کم‌خطر» (گزیده آثار داستان‌نویسان طنز به سلیقه علیرضا لبش)، «خنده در مراسم تدفین»، «کافه عشقه»، «لاف تو شک»، «نسکافه‌های بعدازظهر»، «مرثیه‌ای برای گم‌نگشتگی»، کتاب صوتی «لطیفه‌های عرفانی» و «کافه خنده».

گفت‌و‌گو با ایشان، گفت‌و‌گویی متفاوت است که در پاسخ بعضی از پرسش‌ها آب پاکی را روی دست‌مان می‌ریزد. اصلاً طنزپرداز باید همین شکلی باشد.

کمی خودتان را شرح دهید؟

من علیرضا لبش هستم شاعر، نویسنده و طنزپرداز. متولد اول مهر 1360. نه همسر دارم، نه بچه. در تهران در یک آپارتمان به اندازه‌ی غربیل زندگی می‌کنم و وقتم را با خواندن، نوشتن و دیدن فیلم و کارتون تلف می‌کنم. با این‌که 38 ساله هستم هنوز بزرگ نشده‌ام و بهترین اوقاتم را با دوستانم در حال بازی سپری می‌کنم؛ یعنی هر شب دوستانم خانه‌ی من جمع می‌شوند و با هم بازی می‌کنیم.

«لبش» چه معنایی دارد؟

معنای خاصی ندارد. هر وقت هم از پدربزرگ خدابیامرزم می‌پرسیدیم فامیل ما به چه معناست، نگاهی به دوردست می‌انداخت و با لبخندی بر لب ساکت می‌شد. احتمالاً به یاد خاطرات خوشی می‌افتاد. شاید به خاطر این‌که همیشه لبخند می‌زده، فامیلی‌اش را لبش گذاشته‌اند.

یادتان هست چه موقعی طناز بودن‌تان را کشف کردید؟

فکر می‌کنم در دوران نوجوانی بود. جمله‌هایی که می‌نوشتم شبیه نوشته‌های پرویز شاپور بود که به آن کاریکلماتور می‌گفتند. وقتی آن جمله‌ها را برای یکی از دوستانم خواندم، او گفت این‌ها کاریکلماتور هستند. تازه آن وقت فهمیدم که طنز نوشته‌ام. یعنی به صورت کاملاً اتفاقی و ناخواسته افتادم توی وادی طنز. بعدها هم دیگر خجالت کشیدم که بگویم من همین‌جوری یک چیزی نوشتم. مثل آن بنده خدایی که قهرمان شیرجه شد و بعدش از او پرسیدند: «چه حسی داری؟» گفت: «من فقط دوست دارم آن نامردی را که مرا هل داد، پیدا کنم.»

دوستان و آشنایان، شما را به چه ویژگیای میشناسند؟

من بازی‌گوش هستم و عاشق بازی، از طرفی هم تنبل و خسته به خاطر همین عاشق بازی‌های دورهمی روی میزی و بدون کم‌ترین فعالیت فیزیکی هستم. این یکی از صفات من است. صفت دیگرم که همه‌ی دوستان مرا به آن می‌شناسند، شوخ‌طبعی است. من با همه شوخی می‌کنم، ولی هیچ‌کس از شوخی‌های من دلخور نمی‌شود. شوخی درست و اصولی کردن یک هنر است و مثل این‌که من این هنر را خوب آموخته‌ام.

برای نوشتن طنز باید شرایط خاصی برای‌تان فراهم باشد؟

اولین شرط، داشتن حال خوش است. اگر طنزنویس سرخوش نباشد، نمی‌تواند دیگران را بخنداند. آن وقت می‌شود مثل دلقکی که همه را به گریه می‌اندازد. دومین شرط، پیدا کردن یک سوژه‌ی خوب است. سومین شرط، داشتن آرامش و آسایش است. چهارمین شرط هم تنهایی است. حالا با این همه شرط شما فکر می‌کنید من اصلاً می‌توانم طنز بنویسم؟

طنزنویسانی را که برای نوجوانان مینویسند، معرفی میکنید؟

فرهاد حسن‌زاده، سیدسعید هاشمی، منصور علیمرادی، هوشنگ مرادی‌کرمانی، احمد اکبرپور، داوود امیریان، شهرام شفیعی، سید‌نوید سیدعلی‌اکبر.

به یادماندنی‌ترین خاطره‌ی‌تان در حوزه‌ی طنز را برای‌مان تعریف می‌کنید؟

جشنواره‌ی طنز دانشجویی که در سال 1379 برگزار شد. من آن وقت نوزده سالم بود و با شور و شوق از دانشگاه همدان کوبیده بودیم و آمده بودیم تهران تا در جشنواره شرکت کنیم. ما یک مشت دانشجوی شهرستانی بودیم که در یک هتل ارزان‌قیمت در وسط شهر اسکان داده شده بودیم. هر کدام هزار امید و آرزو داشتیم که در این جشنواره برنده شویم. تا روز آخر با هم رقابت می‌کردیم. روز اختتامیه، یک عده‌ی دیگر که ما در طول جشنواره اصلاً آن‌ها را ندیده بودیم، آمدند و همه‌ی جایزه‌ها را بردند و حتی یک جایزه هم به ماها نرسید و ما دست از پا درازتر به شهرستان‌های خود برگشتیم.

پیرمردها در زندگی و آثار شما چه نقشی دارند؟

پیرمردها موجودات با نمکی هستند. هم کوله‌بار تجربه بر دوش دارند و هم دچار فراموشی می‌شوند. از طرفی هم مثل بچه‌ها احساساتی می‌شوند و هر چیزی سریع به آن‌ها برمی‌خورد. ترکیب این‌ها یک ملغمه‌ی بامزه می‌سازد. من یک پدربزرگ داشتم که علاوه بر همه‌ی این‌ها گوش‌هایش هم سنگین بود و همه چیز را اشتباهی می‌شنید. از کله‌ی سحر هم بیدار می‌شد و بلند بلند با خودش حرف می‌زد. این پدربزرگ در چند تا از نوشته‌های من حضور دارد.

چه کتابهایی را میخواهید به ما معرفی کنید؟

در زمینه‌ی طنز دو کتاب «قهوه قندپهلو» و «کبریت کم‌خطر» مجموعه شعر و داستان و نثر طنز معاصر هستند که شما با خواندن این دو کتاب با کلی طنزپرداز آشنا می‌شوید. کتاب‌های «یک لب و هزار خنده» و «طنزآوران امروز» هر دو نوشته‌ی مرحوم عمران صلاحی و کتاب «یک دو سه طنز» نوشته‌ی خانم رؤیا صدر. علاوه بر این‌ها کتاب پنج جلدی «لطیفه‌های زیرخاکی» لطیفه‌های قدیمی است که من جمع‌آوری و به روزرسانی کرده‌ام.

رابطه‌‌ی‌تان با دنیای مجازی چگونه است؟

«کژدار و مریز»(1) از طرفی دنیای مجازی را دوست ندارم؛ چون خیلی وقت آدم را می‌گیرد و اطلاعات بی‌خودی به مغز آدم فرو می‌کند و از طرف دیگر چاره‌ای جز بودن در دنیای مجازی و پی‌گیری اخبار و اطلاعات از طریق آن ندارم. یک جورهایی رابطه‌ی عشق و نفرت است.

کدام شهرها در زمینه‌ی طنز خوب کار کردهاند؟

قم، قزوین، یزد، کرمان، ارومیه، اصفهان و مشهد؛ همه‌ی این شهرها، هم طنزپردازان خوبی دارند و هم جلسات مرتب طنز و جشنواره‌های مختلف طنز دارند و در کل برای طنز تلاش می‌کنند.

آینده‌ی طنز را چگونه میبینید؟

طنز از نوشتار به سمت اجرا و تصویر پیش رفته است؛ و اگر طنزپردازان بتوانند وارد دنیای سینما و انیمیشن شوند، تأثیرات بیش‌تری به جا می‌گذارند.

جدیترین حرفی که تا به حال زدهاید چه بوده است؟

زندگی یک شوخیِ بزرگ است.

دوست دارید چه چیز دنیا را تغییر دهید؟

آدم‌هایش را. همه چیز این دنیا خوب است، به جز آدم‌هایش.

دوست دارید چه کاری انجام دهید؛ اما دست‌تان نمیرسد؟

دوست دارم همه‌ی کارخانه‌ها و ماشین‌ها را خراب و کره‌ی زمین را از شرشان خلاص کنم، ولی نمی‌توانم.

چه شعری را خیلی تکرار میکنید؟

چو از این کویر وحشت

به سلامتی گذشتی

به شکوفه‌ها به باران

برسان سلام ما را

کتاب چاپ کنیم یا برویم پی کارمان؟

بروید پی کارتان. اگر کارتان نوشتن است، کتاب چاپ کنید.

کتاب تازهای دارید که برای‌مان رونمایی کنید؟

کتابی به نام «از ما بدتران» با تِم هیولاهای بچگی‌مان دارم می‌نویسم و تصویرسازی می‌کنم.

فرق طنز و مسخرهبازی چیست؟

طنز آمیخته از خنده و تفکر است و یک اثر ادبی و هنریِ ماندگار مسخره‌بازی فقط ایجاد خنده می‌کند و زودگذر است و فراموش می‌شود.

نمیخواهید حرفی به ما بزنید؟

نه، از اول هم حرفی نداشتم.

خیلی از آقای لبش ممنون هستیم که با این‌که حرفی نداشتند کلی حرف زدند و به پرسش‌ها پاسخ دادند. راستش من از گفت‌وگو با آقای لبش بسیار لذت بردم.

 

1. ضرب‌المثلی به این معنی که کج نگه دار اما طوری که نریزد.

CAPTCHA Image