ویژهنامه کتاب طنز بهار(4)
خانوادهی پر جمعیتی پشت یک ماشین پنهان شدهاند. چند نفرشان بیسیمی به گوش گرفتهاند. پدر خانواده از درختی بالا رفته، بیسیم به گوش دارد و به خانهی روبهرو نگاه میکند. عینک دودی هم به چشم زده است. در حیاط خانهی روبهرو، زن و مردی آرام و روی پنجهی پا در وسط حیاط هستند و به سمت درِ خانه میآیند. مرد خانه رو به خانه کرده و انگشت اشارهاش را به علامت هیس روی دماغش گذاشته است.
مردی که روی درخت است پشت بیسیم میگوید: «مثل اینکه خونه هستند. در که باز شد، من اشاره میکنم و شما حمله کنید.»
ارسال نظر در مورد این مقاله