معرفی کتاب
رامین بابازاده
* روح سبز ما! بهار ما! سلام
«بهنشر» اینبار مجموعه اشعاری به نام «روح سبز ما! بهار ما! سلام» را به کوشش «سیداحمد میرزاده» به چاپ رسانده است. این مجموعه اشعار شامل سرودههایی از «حمید هنرجو»، «شاهین رهنما»، «سیدسعید هاشمی»، «محمد عزیزی»، «افشین علاء» و «سیداحمد میرزاده» است که از زبان فرزندان ایران اسلامی برای رهبری مهربان سروده شدهاند.
در چندین بیت از اشعار این کتاب میخوانیم: «حسینیه پر از فرشتگان بود؛ زلال اشک بچهها روان بود/ کسی به غیر یا خدا نمیگفت؛ کسی خوشآمدی به ما نمیگفت/ کسی نمیشنید بوی خنده؛ دلش گرفته بود یک پرنده/ چهقدر منتظر شدیم، اما؛ نبود مهربان ما، خدایا.../ که ناگهان دمید مثل خورشید؛ فرشتهی قشنگِ شهر امید.»
* برادر من تویی
«برادر من تویی» اثری از «داوود امیریان» و چاپ انتشارات «کتابستان معرفت» است. نویسنده در این کتاب، داستان زندگی و دلاوریهای حضرت عباس(ع) را بیان کرده است. نویسندهی این کتاب، با قلمی روان زوایههایی گوناگونی از زندگی حضرت عباس(ع) را از دوران کودکی تا شهادت روایت میکند. اگر دوست دارید بیشتر با قمر بنیهاشم(ع) آشنا شوید، این کتاب را به شما پیشنهاد میکنم.
گزیدهای از کتاب:
مولا علی(ع) به قدری رنجور شده بود که نمیتوانست حتی در حالتِ نشسته نمازش را بخواند. عباس به قدری دلواپس پدر بود که در آن دو روز، بدون خوردن حتی تکهای نان، روزه گرفت. حتی میترسید برای لحظهای چشمهایش را ببندد که نکند پدر برود. در لحظات دلهرهآور و طولانی که میگذشت، مولا علی(ع) لحظه به لحظه رنجورتر و بیحالتر میشد. چندین بار بغض عباس ترک برداشت. سر بر سینهی پدر گذاشت و های های گریه کرد. تنها دلخوشیاش در آن لحظات سخت، شنیدن صدای قلب پدر بود؛ قلبی که حالا کندتر و کندتر میتپید. در یکی از لحظاتی که مولا علی(ع) به هوش آمد، به عباس اشاره کرد گوشش را نزدیک کند. عباس نجوای آرام پدر را شنید که میگفت: «پسرم! برادرانت را تنها مگذار. از حسن و حسین دست برندار. آنها را بییاور و تنها مگذار.»...
* روشنای خاموش
«روشنای خاموش» را «علیاکبر والایی» نوشته و «بهنشر» چاپ کرده است. این کتاب، شامل شش داستان مستقل دربارهی جنگ است و نویسنده به نقش جوانان و نوجوانان در دوران جنگ میپردازد.
در یکی از داستانهای این کتاب با عنوان «نغمهی پرواز میخوانیم که» چند رزمنده به هنگام شناسایی، با چند عراقی مواجه میشوند و آنها را اسیر میکنند. رزمندهها از آنها، محل امن خروج از منطقه را میپرسند. جاسم راه را نشان میدهد؛ غافل از اینکه یکی از اسیران عراقی، عضو حزب بعث است و او را به خاطر کمک به رزمندهها، تهدید میکند. ناگهان همه اسیر میشوند، اما در محل پادگان عراقیها، جاسم و برخی سربازان دشمن، دست به شورش میزنند و افسر بعثی را اسیر میکنند و از رزمندههای اسیر نیز میخواهند به لشکرشان بگویند حمله کنند تا بدون درگیری آنجا را بگیرند...
* مامان را ببخشید
نویسندهی رمان نوجوان «مامان را ببخشید»، «هادی خورشاهیان» است. قهرمان داستان، دختری به نام «عطیه» است که به امید یافتن یکی از همکلاسیهای قدیمی مادرش به نام «ارمیا امامی»، وبلاگی به نام «آفرینش» میسازد و نامههایش خطاب به او را در این وبلاگ منتشر میکند. ماجرا از این قرار است که عطیه از آلبوم مادرش یک عکس دستهجمعی پیدا میکند و شیفتهی یکی از افراد حاضر در آن عکس میشود و تصمیم میگیرد آن شخص را که آدرس و شمارهای از او ندارد، پیدا کند. او در این مسیر همراهانی پیدا میکند. مخاطبان وبلاگ و نامههای عطیه به ارمیا، کمکم زیاد میشوند و هر یک از این مخاطبان هم، نامه نوشتن به ارمیا را شروع میکنند.
گزیدهای از کتاب:
مامان میگوید: «همین عموابراهیم که ایران است، چه گُلی به سر ما زده که ارمیا معلوم نیست کجاست، بزند؟» مامان میگوید شما بعد از انقلاب از ایران رفتهاید. این گروه ششنفرهی باقیمانده هم آنقدر سرگرم کار خودشان هستند که دیگر خیلی برایشان اهمیتی نداشته که حالا به قول مامان، یکی از دوستان دوران دانشگاهشان به کدام کشور خارجی رفته است! ولی راستش من از شما خیلی خوشم آمد؛ آن چهرهی معصوم با ریش و موهای سیاه بلند. اصلاً شما توی عکس یک چیز دیگری بودید. حالا شاید هم چون بقیه را میبینم یا خبر دارم کجا هستند، اینجوری است...
* بهمن 65
کتاب «بهمن 65» به قلم «سندی مؤمنی» است و شامل مجموعه داستانهای کوتاه فارسی با عنوانهای: «دخترِ ترشیده»، «رو به جلو»، «فردا میگویم»، «اسناد رسمی زندگی» و «به آبجیمعصوم نگفتم» در موضوع حادثهی بمباران هوایی سال 65 شیراز است. راوی، نوجوانی است که با خواهر بزرگش معصوم مشکل دارد. برادرش در جبهه است و همه درگیر مسائل جنگ هستند. روزی که راوی به خانهی مادربزرگش میرود، شهر بمباران میشود و راوی متوجه میشود که بمب روی خانهیشان افتاده...
* وقتی در آغوش کوه بودیم
کتاب «وقتی در آغوش کوه بودیم» با بیان داستانهایی از جنگ تحمیلی ویژهی نوجوانان، منتشر شد. این کتاب به قلم «فاطمه فروتن اصفهانی» است و «بهنشر» آن را به چاپ رسانده است.
«وقتی در آغوش کوه بودیم» روایتگرِ داستان میترا و دوستانش است که در جریان جنگ تحمیلی، دوران بلوغ و نوجوانیاش را میگذراند. او در این دوران، از نزدیک شاهد اتفاقهای تلخ جنگ است. میترا با کمک دوستانِ همسالش سعی میکند به امدادرسانی رزمندهها بپردازد و در سالهای جنگ، شخصیت او نیز شکل میگیرد.
گزیدهای از کتاب:
خانممدیر سر صف از جنگ میگوید و از جنگزدهها که میخواهند به شهر ما بیایند. میخواهم بگویم خانم اجازه آمدهاند. خانممدیر میگوید: «از این به بعد سر صف این شعار را میخوانید.» و به پارچهی زرد اشاره میکند. ما هم دستهایمان را بالا میآوریم و فریاد میزنیم: «جنگ جنگ تا پیروزی.»...
* پایگاه سرّی
«پایگاه سرّی»، نوشتهی «داوود امیریان»، در «عهد مانا» منتشر شد. این کتاب شامل دو داستان مختصر در حوزهی دفاع مقدس است:
«پایگاه سرّی» داستان موشکباران شهرهای ایران است از پایگاهی که معلوم نیست کجاست. تیمی خبره از بچههای رزمنده، از تنها سرنخی که به دست آمده، راهیِ کردستان میشوند تا شاید بتوانند ردپایی از این پایگاه پیدا کنند. آنها در مسیر با سعید آشنا میشوند؛ جوانی که تمام خانوادهاش را در همین موشکباران از دست داده است.
«دوستان خداحافظی نمیکنند» عنوان داستان دوم است. همانطور که از عنوان این داستان پیداست، داستان دربارهی رزمندگانی است که با هم رفاقتی شدید دارند. آرش، ناخواسته سوار قطاری میشود که رزمندگان را به دوکوهه میبرد. در قطار هم دوستانی پیدا میکند که تا پایان، داستان را پیش میبرند؛ پایانی غافلگیرکننده که اصلاً انتظارش نمیرود.
گزیدهای از کتاب:
مهدی به وسط محوطه رسید. با نگرانی، به چپ و راست چشم گرداند. هیچ صدایی جز وزش باد نمیآمد. آهسته و خفیف گفت: «کرامت! کرامت! هی... بچهها کجایید؟» قطرهای بر پیشانیاش چکید. فکر کرد که برف است. با دست پاکش کرد. اما وقتی به دستش نگاه کرد؛ از وحشت یخ زد...
ارسال نظر در مورد این مقاله