حال خوش لحاف‌دوزی

10.22081/hk.2019.70783

حال خوش لحاف‌دوزی


گفت‌وگو

حال خوش لحاف‌دوزی

سارا بهمنی

زیر سایه‌ی درخت‌ها قدم می‌زنم که نگاهم به لحاف پهن شده وسط خیابان می‌افتد. کنجکاو می‌شوم و به داخل مغازه سرک می‌کشم. مغازه‌ی لحاف‌دوزی است. لحاف‌ها روی هم مرتب چیده شده‌اند. از لحاف‌دوز برای مصاحبه وقت می‌گیرم و آرام از کوچه گذر می‌کنم.

«جهانبخش یاراحمدی»، 58 سال دارد و بیش‌تر عمر خود را در حرفه‌ی لحاف‌دوزی گذرانده است. خوش‌صحبت است و حرف‌های زیادی دارد. انرژی مثبت را با جمله‌هایش در هوای مغازه پخش می‌کند. چیزی نمانده از جایم بلند شوم و بدون مقدمه لحاف بدوزم. علاقه‌ی بسیاری به شغلش دارد و خدا را شاکر است که لحاف‌دوزی می‌کند. روی صندلیِ پر از تکه پارچه‌ها نشسته‌ام و درخت انجیر به یادم می‌آید. لحاف‌دوزی برایم یادآور درخت انجیر همسایه است و آن روزها که لحاف‌دوز با دستگاه حلاجی‌اش پنبه‌ها را حلاجی می‌کرد. جهانبخش یاراحمدی پشت میز مغازه‌اش نشسته است و با تواضع به پرسش‌هایم پاسخ می‌دهد. بیش‌تر و بیش‌تر با شغل لحاف‌دوزی آشنا می‌شوم.

از چه سنی وارد حرفه‌ی لحاف‌دوزی شده‌اید؟

از بچگی، از پنج سالگی در شغل لحاف‌دوزی بوده‌ام. خانواده‌ی‌مان پر جمعیت بود و باید از خانه بیرون می‌رفتیم که مزاحم بقیه نباشیم. خانواده‌ی پولداری هم نبودیم و باید کار می‌کردیم.

مشوق اصلیتان چه کسی بود؟

در پانزده سالگی به مادرم گفتم که ما اصلاً وقت نداریم درس بخوانیم و با همان کیف و کتاب مدرسه سرکار می‌رویم. مادرم گفت: «تو این حرفه را یاد بگیر بذارش طاقچه یک روزی به کارت می‌آید.» واقعاً اگر این شغل را یاد نمی‌گرفتم و به حرف مادرم گوش نمی‌دادم بیچاره بودم.

چرا لحاف‌دوزی را انتخاب کردید؟

برادر دامادمان لحاف‌دوز بود. آن موقع‌ها اعتماد نبود که بچه را به مغازه‌ی ناآشنا ببرند.

در کارگاه لحافدوزی چه میگذشت؟

استادکارمان از بچه‌های کارگاه زیاد کار می‌کشید، بدون این‌که حقوقی بدهد. نمی‌گذاشت دست به سوزن بزنیم تا کار اصلی را دیرتر یاد بگیریم. می‌خواست بیش‌تر به کارهای حاشیه مشغول باشیم و دست به سوزن زدن قدغن بود. یکی دوغ می‌فروخت، یکی دوره‌گردی و تبلیغ کارگاه را می‌کرد. چند نفری هم در انبارهای حلاجی بودند. (اتاقکی پر از گردوغبار و به این دلیل که همسایه‌ها اعتراض نکنند، همیشه درِ آن بسته بود.) از بچه‌هایی که اطلاعات پزشکی نداشتند در انبارهای حلاجی کار می‌کشیدند. تشک‌های حلاجی شده‌ی بزرگ را برای این‌که کرایه ندهند بچه‌ها حمل می‌کردند؛ آن هم مسیرهای طولانی. من هشت ساله بودم که چندتایی لحاف روی کمرم گذاشتند. مقابلم را نمی‌دیدم و با نگاه به پاهای خودم می‌فهمیدم که به جایی برخورد نکنم.

خاطرهای برای‌مان تعریف میکنید؟

(شاگردش که مرد جوان و خوش‌رویی است، چای و شیرینی می‌آورد.) خاطره‌های آن روزها بی‌رحمانه است. یک‌بار اوستا توی کارگاه بود. من خیلی دوست داشتم زودتر کار را یاد بگیرم و کارهای سخت انجام ندهم. داخل مغازه‌ی لحاف‌دوزی جای خوبی بود. زمستان‌ها گرم بود و تابستان‌ها خنک. داشتم لحاف می‌دوختم که ناگهان استاد آمد. علی را لو دادم که به من سوزن داده است. موقع ناهار اجازه نداد به ناهار بروم. ترازوی بزرگی بود. یک شاقول و دوتا کفه داشت. دوتا کفه را باز کرد و من را سر و ته کرد؛ یک پایم را این‌طرف شاقول و یک پایم را آن‌طرف. بست؛ بعد هم رفت. یک ساعت آویزان بودم. اگر دیر می‌رسید می‌مُردَم. جالب این‌که حتی وقتی آمد و حال بد من را دید توجهی نکرد، اول وسایل را مرتب کرد و بعد پاهایم را باز کرد که تِلِپ به زمین افتادم. تنبیه‌های سخت‌تری هم بود.

چه‌طور از دست استادکارتان نجات پیدا کردید؟

در چهارده سالگی شدیداً با استاد درگیر شدم. کار را قشنگ انجام می‌دادم؛ اما دست‌مزدی نمی‌داد. یک مغازه که دو- سه خیابان پایین‌تر بود کارم را دید و گفت روزی پنج تومان بهت می‌دهم (ده برابر حقوقی که می‌گرفتم.) حتی بیش‌تر هم حقوق می‌دادند. مادرم آمد محیط کار را دید که مردمان خوبی بودند. استادکار پی‌گیر من بود. به مغازه‌ی جدید آمد و بزن بزنی راه انداخت هم من و هم صاحب‌کار جدیدم را زد. (خنده‌‌اش می‌گیرد و می‌رود لیوان آبی بخورد.)

لحاف‌دوزی به چه چیزهایی نیاز دارد؟

یک دستگاه حلاجی برای تشک‌های دست دوم مشتری که می‌خواهد بازسازی کند، چندتا چرخ خیاطی، پارچه‌ی زیاد، پنبه و الیاف.

پنبه‌ها را از کجا میآورید؟

پنبه‌ها عمده‌‌ای است. شمال، خوزستان و کردستان پنبه می‌کارند. همه در حجره‌هایی در تهران جمع هستند.

پنبهها مرغوب و نامرغوب دارد؟

یک‌سری محلی هستند که از خود زمین مثل بذر که می‌کارند رشد می‌کنند. یک سری پنبه‌های ماشینی از ضایعات جوراب‌بافی، نخ‌بافی و... فقط رنگی هستند؛ اما یک موادی می‌زنند که یک‌دست سفید می‌شوند و شناسایی این‌که پنبه درجه‌ی یک یا دو است برای مشتری مشکل است. از نظر پزشکی ایرادی ندارند، ولی زود می‌خوابند و تکه تکه می‌شوند.

یک عده هم ضایعات بد را به پنبه تبدیل می‌کنند که بیماری‌های زیادی می‌آورد. متأسفانه چون ارزان هستند عده‌ای از مغازه‌داران استفاده می‌کنند و مشتری که از همه جا بی‌خبر است، می‌خرد.

حال و روز شغل‌تان چه‌طور است؟

دیگر این شغل از حالت سنتی خودش خارج شده است. اسمش قدیمی‌ است و اعتباری ندارد. در صورتی که کاری خیلی تمیز، قشنگ و سخت است. فکر کنید دوازه ساعت که شب است ما خودمان را به پتو و تشک و بالش می‌سپاریم. باعث آرامش هستند و کسی در نظر نمی‌گیرد که بالش آسایش و آرامش، کار لحاف‌دوز است.

در مقایسه با قدیم، درآمد لحاف‌دوزی کم شده است؟

نه، کمی ‌قدرت خرید مردم پایین آمده است. روزیِ ما می‌رسد. لحاف‌دوزی از فاز سنتی دارد بیرون می‌آید و ماشینی می‌شود. مردم مکانیک و خیاط می‌شوند؛ اما لحاف‌دوز نمی‌شوند. به خاطر اسمش که البته حالا شده کالای خواب. کسانی که کالای خواب می‌فروشند استاد نیستند، دیدند شغل پر درآمدی است، فروشنده‌ی این کار شده‌اند. سفارش کارها را به استادهایی امثال ما می‌دهند.

فرق لحاف دست‌دوز و صنعتی چیست؟

دستگاه‌ها کار ما را تقلید می‌کنند؛ اما کیفیت ما را ندارند. کارهای دست‌دوز و سنتی گران‌تر از ماشینی هستند. ماشینی‌ها سبک هستند و حمل و نقل‌شان راحت‌تر است؛ اما دستی‌ها با دوام و زیباترند.

چه اشتباهاتی در شغل‌تان داشتهاید؟

از لحاف‌دوزی خسته شده بودم. دیدم راننده تاکسی کارش راحت است، نشسته و شهر را تماشا می‌کند. مغازه را با ضرر و زیان فروختم و تاکسی خریدم؛ اما خیلی شغل سختی بود. دوباره به شغل خودم برگشتم. خداوند من را مأمور کار دیگری کرده بود. بعضی‌ها حتی بالش برای زیر سر ندارند و لباس‌شان را زیر سر می‌گذارند. باید در این شغل می‌ماندم و کمک می‌کردم.

درآمد لحافدوزی چه‌طور است؟

خیلی خوب است. اگر پیش آدمی ‌بروند که دل برای‌شان بسوزاند و خوب یادشان بدهد، کار خوبی است. من حاضرم به کسی که می‌خواهد یاد بدهم. با این‌که همه چیز دارد تغییر می‌کند و صنعتی می‌شود، باز این کار رونق دارد. کار ما فروشندگی هم دارد. من تولیدکننده هستم، (به مغازه‌ی روبه‌رو اشاره می‌کند) آن مغازه‌ی شیک و پیک کار ما را می‌فروشد.

***

تشکر می‌کنم. وسایلم را در کیف می‌گذارم و خداحافظی می‌کنم. از کوچه و سایه‌ی درختان سریع می‌گذرم تا تمام حرف‌های‌مان را برای پدر و مادرم تعریف کنم. از هم‌صحبتی با مردمان شریف و زحمت‌کش روحیه‌ام قوی می‌شود.

CAPTCHA Image