رنگی شبیه آرزو
اکرمسادات هاشمیپور
گاهی دلم
رنگی به غیر از زرد میخواهد
فصلی به جز پاییز
چیزی شبیه روزهای آخر اسفند
یک کاسه نقل ریز
یک مشت برف تازه باریده
شاید کسی در روستایی دور
در قلب کوهستان
رنگی شبیه آرزوهای مرا دیده
لانهی کلاغ
فریدون سراج
مثل یک مسابقه
باد با تمام سرعتش وزید
در خیال خود
راه را درست انتخاب کرد
از میان شاخهها و برگها
از درختها گذشت
حیف!
ترمزش خراب بود
لانهی کلاغ را خراب کرد
فرشته
میترا یگانه
سلطان صفحهها شد
آن دستخط زیبا
تقدیم بچهها کرد
فرهنگنامهها را
امیدوار و کوشا
محکم شبیه فولاد
کاری بزرگ میکرد
غم را شکست میداد
مانند یک فرشته
انگار از آسمان بود
با قلب مهربانش
در فکر کودکان بود
نامش بلند و جاوید
یادش به خیر و شادی
بانوی سرزمینم
«توران میرهادی»
ارسال نظر در مورد این مقاله