روزی که دوست دارم تکرار شود


روزی که دوست دارم تکرار شود

حدیث‌سادات حسینی- قم

یک دعوای دیگر سر این‌که کنترل دست چه کسی باشد. کوتاه آمدم. کنترل را پرت کردم روی مبل و سرش داد زدم: «بیا مال خودت!»

سرم را توی بالش فشردم و چشم‌هایم را محکم بستم. صدای همهمه می‌آمد؛ همهمه، جیغ، سروصدا!

- می‌شه صدای تلویزیون رو کم کنی؟

دوباره و دوباره، اما نه، از تلویزیون نبود. چشم‌هایم را باز کردم. یکهو یادم آمد؛ جمعه بود، روز موعود!

مانتو پوشیدم و دکمه‌هایش را بسته‌ونبسته، چادر سرم کشیدم و با دمپایی‌های بابا به کوچه دویدم.

هوا خوب بود، مثل هوای بعد از باران! آدم کیف می‌کرد وقتی نفس می‌کشید. همه گریه و خنده را با هم روی صورت داشتند. همه می‌دویدند. نمی‌دانم به کجا!

اما می‌دانم آن‌قدر ذوق و اشتیاق زیاد بود که فضای خانه‌ها برای پرواز کافی نبود!

چشمم خورد به لوازم خانگی آقامجتبی. تلویزیون‌های مغازه، همه‌ی‎شان تو را نشان می‌دادند. این تو بودی؛ خود خود خود تو!

همان منتقم فاطمه‌ای که روی در و دیوار شهر نوشته بودند می‌آیی!

من فراموشی هم بگیرم امروز را یادم نمی‌رود. صد سال هم بگذرد دوست دارم امروز تکرار شود.

هم شرم می‌کردم ببینمت، هم دلم پر می‌زد برای دیدنت!

خجل بودم! از این منی که هیچ چیز نداشت، ولی تو، تو مولای من بودی.

CAPTCHA Image