سرها در سوراخ

10.22081/hk.2021.70258

سرها در سوراخ

کلیدواژه‌ها


سرها در سوراخ

مرتضی دانشمند

حضرت علیA رو به دو مرد جوان کرد و گفت: «مشکل شما چیست؟»

یکی از آن‌ها شروع کرد به گریه کردن و گفت: «مدتی پیش، پدرم از دنیا رفت. او مردی ثروتمند و نیکوکار بود. چند غلام و خدمت‌کار هم داشت که در کار‌ها به ما کمک می‌کردند. پدر هم مزد خوبی به آن‌ها می‌داد. جناب قاضی! این آقایی که رو به روی‌تان نشسته یکی از خدمت‌کاران ماست. تا پدر زنده بود از او فرمان می‌برد. حالا که پدر از دنیا رفته، او برای تصاحب ثروت پدر، خود را یکی از وارثان می‌داند.»

حضرت علیA به جوان دوم گفت: «آیا سخنان مرد را قبول داری؟»

جوان گفت: «نصف سخنان او درست و نصف دیگرش دروغ است. او می‌گوید که پدر از دنیا رفته است. بله پدر از دنیا رفته، اما نه پدر او، بلکه پدر من. او خود را فرزند پدر ثروتمند من می‌داند و این دروغی بزرگ است. من فرزند آن مرد ثروتمند هستم، نه این آدم یک لاقَبای آسمان جُل. او غلام و خدمت‌کار ماست. تا پدرمان زنده بود این جوان در خانه‌ی ما خدمت می‌کرد، پدر هم پول خوبی به او می‌داد؛ اما پدر که از دنیا رفت این جوان برای این‌که مرا از ارث محروم کند مرا غلام پدر و خود را پسر او می‌داند و این یک دروغ بزرگ است.»

جوانِ اول یک‌دفعه از جا برخاست و گفت: «جناب قاضی ببینید او چگونه در روز روشن دروغ می‌گوید.»

جوان دوم گفت: «من دروغ می‌گویم یا تو که نقشه کشیده‌ای ثروت پدرم را بالا بکشی.»

کسانی که در دادگاه بودند، پاک گیج شده بودند. نمی‌دانستند کدام یک از آن دو نفر پسر مرد ثروتمند است و کدام یک غلام و خدمت‌کار او.

حضرت علیA از آن‌ها خواست به خانه بروند و فردا بیایند تا بین‌شان داوری کند. فردا هر دو پیش حضرت علیA آمدند. حضرت علیA کنار دیواری نشسته بود. آن‌ها در دیوار دو سوراخ بزرگ به اندازه‌ی سر آدم دیدند. تعجب کردند.

حضرت علیA پیشکار خود قنبر را صدا زدند و آهسته در گوشش چیزهایی گفتند. بعد هم به دو جوان فرمان داد تا سر‌های‌شان را به داخل سوراخ ببرند. بعد شمشیرش را به دست قنبر داد و گفت: «بالای سر آن‌ها بایست و هر وقت فرمان دادم، سرِ غلام را بزن.» قنبر شمشیر را در دست گرفت و بالای سر آن‌ها ایستاد. حضرت سکوتی کرد و گفت: «حالا شمشیر را بالا بیاور و گردن غلام را بزن.»

قنبر با صدای «الله اکبر» شمشیر را بالا برد و تا نزدیک سر آن‌ها فرود آورد. یک‌دفعه یکی از آن‌ها سرش را از سوراخ بیرون آورد.

قنبر گفت: «تو که می‌گفتی پسر مرد ثروتمند هستی. پس چرا سرت را از سوراخ بیرون آوردی؟»

کسانی که در دادگاه بودند خندیدند و از قضاوت شگفت‌انگیز حضرت علیA تعجب کردند.

CAPTCHA Image