چند لطیفه متناسب با آب و هوای مناطق سردسیری
* عابربانک
از عابربانک؛ موجودی گرفتم. نوشت 23ریال.
بعد نوشت: «در خواست دیگری ندارید؟»
گفتم: «قربونت! فقط بین خودمون بمونه!»
* سفر
ده سال پیش، داداشم سه روزه رفت ترکیه و برگشت. هنوز وقتی زیاد میخوابه میگه: «به خاطر سفر خارجی تایم خوابم تنظیم نیست.»
* حبهی قند
بچهای برای دوستش تعریف کرد: «امروز یه مورچه توی آشپزخونه دیدم. بعد رفتم دورش چندتا حبهی قند گذاشتم.»
- خب.
- یه ذرّه که خورد، رفت تا دوستاشو خبر کنه!
- خب، بعد!
- بعد من سریع قندارو برداشتم!
- چرا!
- چون میخواستم دوستاش فکر کنن دروغگوئه!
* موبایل
روباهه داشت با موبایل شماره میگرفت زاغ گفت: «اینجا آنتن نمیده. بده از بالای درخت برات بگیرم!» روباه، موبایل رو انداخت بالا زاغ گفت: «این به جای اون پنیری که دوم دبستان اَزَم دزدیدی!»
* سنگ
پدربزرگم یه ضربالمثل من درآوردی داشت که میگفت: «بعضی دوست دارن سنگ صبور باشن، اما بیشتر شبیه سنگ کلیهاَن!»
* همکاری
یه بار، یه گروه اومده بودن توی محلهمون فیلم بسازن، کارگردان بهم گفت: «میخوای توی فیلم باهامون همکاری کنی؟»
گفتم: «آره!»
گفت: «پس برو کنار، بذار به کارمون برسیم!»
* مهمان
مهمون اومده بود خونهمون، بابابزرگم جعبهی گز را برداشت و تعارف کرد. یکی از مهمانها گفت: «خیلی ممنون یکی خوردم.»
بابابزرگم گفت: «دوتا خوردی، ولی باز هم بردار!»
* سهشنبه
یه ضربالمثل هم بابام داره که خودش ساخته و فقط در مورد من به کار میبره. میگه: «توی زندگیات مثل «سهشنبه» باش. همینقدر متعادل، بیحاشیه، بیسروصدا!»
ارسال نظر در مورد این مقاله