گفت‌وگو با یوسف قوجُق، نویسنده‌ی قصه‌های جنگ

10.22081/hk.2019.70106

گفت‌وگو با یوسف قوجُق، نویسنده‌ی قصه‌های جنگ


داستان آن تفنگ روی دیوار

(گفت‌وگو با یوسف قوجُق، نویسنده‌ی قصه‌های جنگ)

گفت‌گو کننده: سارا بهمنی

یوسف قوجق در اول خرداد ۱۳۴۷ در روستایی ترکمن‌نشین از استان گلستان به نام «اوخلی بالا» از توابع شهر «رامیان» متولد شد و هم‌ اکنون ساکن تهران است.

تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش و راهنمایی و متوسطه را در شهر «گنبدکاووس» گذراند و بعدها تحصیلات عالی را در رشته‌ی ادبیات فارسی و تحصیلات تکمیلی را در رشته‌ی علوم اجتماعی (گرایش مردم‌شناسی) به پایان رساند.

کارشناس داستان در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، دبیری بخش داستان در برخی از نشریات ادبی سراسری، همکار ادبی رادیو، مترجم سفارت کشورمان در ترکمنستان، دبیری برخی از جشنواره‌های ادبی و داوری بخش داستان در چند جشنواره، کارشناس آثار داستانی برخی از ناشرین و... از جمله فعالیت‌های فرهنگی و ادبی وی تا به امروز بوده است.

قوجق داستان‌نویسی را از سال ۱۳۶۵ آغاز کرد. اولین مجموعه داستانش را در سال 1370 منتشر کرد. تاکنون بیش از سی مجموعه داستان و رمان برای مخاطبین نوجوان و بزرگ‌سال به قلم وی چاپ شده است که برخی از آن‌ها در جشنواره‌ها برگزیده و تقدیر شده‌اند.

گفت‌وگویی با یوسف قوجق انجام داده‌ایم که در زیر می‌خوانید.

فامیلی‌تان برای ما که فارس هستیم، غریب است. کمی درباره‌اش توضیح می‌دهید؟

«قوجق» نام تیره‌ای از طایفه‌ی یموت مردم ترکمن است. درباره‌ی معنای «قوجق» چند نظر وجود دارد. برخی‌ها می‌گویند این واژه، ترکیبی از «قوچ» و «جیق» (پسوند تصغیر و تحبیب در زبان ترکمنی) است. قوچ در ایلات و عشایر، نماد باروری است. رهبر و سردسته‌ی گله است و بین ترکمن‌ها، نمادی از شجاعت و مردانگی است. سرستون خانه‌های روستاییان ترکمن، نمدهای‌شان و حتی سنگ‌های مزار ترکمن‌های قدیم، با شاخ قوچ تزیین شده‌اند. من از این نظر که نام خانوادگی‌ام خاص است و این معنی‌ها را دارد، خوش‌حالم.

در بیش‌تر آثار شما، حوادث داستان بر پس زمینه‌ی فرهنگ بومی محلی (قوم ترکمن) اتفاق می‌افتد. آیا این موضوع به سبب آشنایی و انس شما با این فرهنگ است یا انگیزه‌های دیگری هم در این خصوص دخیل هستند؟

به نظرم هر داستان‌نویسی اگر از چیزهایی بنویسد که تجربه کرده، موفق‌تر خواهد بود. زیبایی ادبیات به همین رنگارنگی آن است. فضای آثار ادبی اگر فقط محصول تهران و کلان‌شهرها بود، به نظرم هیچ جذابیتی نداشت. بیش‌تر آثار من، پس‌زمینه‌ای بومی و منطقه‌ای دارند. قوم ترکمن به مانند همه‌ی اقوام دیگر، از فرهنگی سرشار از انسانیت و معنویت و از آداب و رسومی مملو از معنا و ظرافت و زیبایی برخوردار است. من با بهره‌گیری از همین داشته‌های بومی، تلاش می‌کنم در داستان‌هایم به موضوعاتی بپردازم که فراگیر هستند و در همه‌ی انسان‌ها و در همه جا موضوعیت دارند.

داستان چگونه می‌تواند در یادگیری، خصوصاً یادگیری در سنین پایین مؤثر باشد؟

قصه و افسانه از ابتدای آفرینش بشر وجود داشته است و شاید نخستین قصه، قصه‌ی آدم و حوا باشد و نخستین قصه‌گو، حضرت آدم(ع)، که ماجرای بهشت و فریب خوردنش از ابلیس و رانده شدنش از آن‌جا را برای فرزندانش تعریف کرد. قصه‌ها و افسانه‌های دیروز، به مرور زمان، جای خودشان را به حکایت و بعد هم به داستان و رمان زمانه‌ی ما داده‌اند. گویی پدران ما به خوبی می‌دانسته‌اند که یکی از راه‌های آموزش غیرمستقیم و بسیار مؤثر، استفاده از بازی و عنصر جادویی قصه است. مثلاً بازی «گل یا پوچ»، باعث تقویت روحیه‌ی کنجکاوی و روان‌شناختی کودکان می‌شود. «قایم باشک» علاوه بر تحرک فیزیکی، نوعی آموزش غیرمستقیم اختفا در برابر دشمن فرضی است. در قصه‌ها و افسانه‌های کهن نیز چنین آموزش‌های غیرمستقیمی وجود دارد. غیرممکن است افسانه‌ای پیامی غیرمستقیم نداشته باشد. طرح وقایع پُر هیجان، عجیب و غریب و غیرطبیعی در قصه‌ها و افسانه‌ها، باعث ایجاد لذت در کودکان می‌شود و به دنبال آن، انگیزه‌ی یادگیری پیام‌های پنهان در آن‌ها را بیش‌تر می‌کند. داستان و رمان در عصر کنونی هم، حامل پیام و آموزش است.

از آغاز فعالیت خودتان در داستان‌نویسی بگویید.

من زاده‌ی روستایی در استان گلستان هستم به نام «اوخلی» از توابع رامیان، که حدود بیست کیلومتر با شهر گنبد فاصله دارد. ترکمن‌ها یکی از رنگ‌های زیبای رنگین‌کمان اقوام در کشورمان هستند. ترکمن‌ها ادبیات و فرهنگ مختص خودشان را دارند و دل پیرمردها و پیرزن‌های‌شان مثل سایر اقوام ایرانی، سرشار از قصه و افسانه است. من بین کسانی به دنیا آمدم و بزرگ شدم که پیران‌شان تا وقت پیدا می‌کردند و در جمعی می‌نشستند که کودک و نوجوان و جوان هم بودند و به قولی، تا گوش مفتی گیر می‌آوردند و علاقه‌ای می‌دیدند، شروع به تعریف افسانه می‌کردند و مَثَل و چیستان می‌گفتند. بین مردمی بزرگ شدم که خانواده‌ای اگر دست‌تنها بود، همه به کمکش می‌شتافتند بدون چشم‌داشت مالی و به اصطلاح «یاوار» می‌کردند. مردمی سلحشور و غیرتمند که گذشته‌‌ی‌شان سرشار از افتخار است و زندگی‌شان پر از روایت و داستان. اسب را حیوان نمی‌دانند، بلکه عضوی از خانه‌ی‌شان می‌دانند. مهمان را بسیار عزیز می‌دارند و به دنبال تجمل دنیوی اصلاً نیستند و به یک تعبیر، دلی صحرایی و بی‌تکلف دارند. دختران‌شان زنبورک می‌نوازند و پسران‌شان دیوانه‌ی شنیدن نوای دوتارند. زندگی در چنین جامعه‌ای، هم لذت‌بخش است و هم پر مشقت. طبیعی است که زاده‌ی چنین جامعه‌ای، وقتی در موقعیتی قرار بگیرد که توان نوشتن پیدا می‌کند، دست به آفرینش ادبی می‌زند. من بومی‌نویس هستم. از چیزی می‌نویسم که تجربه‌اش کرده‌ام و به آن عشق می‌ورزم. من و پسردایی‌ام حمید ـ که در جبهه شهید شد ـ علاقه‌ی شدیدی به مطالعه‌ی داستان و رمان داشتیم. هر کتابی که می‌خواندیم، در نشست‌های بین خودمان، با جزئیات کامل برای هم تعریف می‌کردیم. گاهی در این کار، به قول معروف، دست به بومی‌سازی می‌زدیم و روایت خودمان را از آن خط داستانی به هم‌دیگر شرح می‌دادیم. این شد که کم‌کم نوشتن مشق‌های داستانی را آغاز کردم.

کدام یک از بزرگان ادبیات داستانی امروز را در ارتقای کارهای‌تان مؤثر می‌دانید؟

به تعبیری، همه‌ی داستان‌نویسان تاریخ داستان‌نویسی کشورمان روی آثارم تأثیر داشته‌اند؛ چون به نظرم، هر اثری که در این حیطه چاپ می‌شود، عصاره‌ی تجربیات فنی و تکنیکی مؤلفش است و من با مطالعه‌ی هر کدام از آثار، در حقیقت چیزی آموخته‌ام و به صاحبین آن آثار، مدیونم و شاگردی‌شان را کرده‌ام. خوش‌شانس بودم که در طول زندگی‌ام، با افرادی دوست یا همکار شدم که در این زمینه تجربیات گران‌بهایی داشتند. از هر کدام، چیزی آموختم که در قصه‌نویسی به دردم خورد. از بنی‌عامری آموختم که نوع روایت و از همه مهم‌تر نثر داستان، نقش مهمی ایفا می‌کند. از شاه‌آبادی آموختم که نگاهم به موضوعات پیرامونی باید فراتر از معمول باشد. از جعفر ابراهیمی آموختم که ریزبین و نکته‌سنج باشم. از گروگان ـ مؤلف کتاب «دلیران قلعه آخولقه» ـ آموختم که داشته‌های تاریخی و فرهنگی سرزمین و ایلم می‌توانند دست‌‌مایه‌های خوبی برای خلق داستان‌های خوب باشند. از حسن ‌بیگی آموختم عناصر فرهنگی ایلم چه نقش مهمی می‌توانند در هویت داستان‌هایم ایفا کنند و...

به نظرم، به لحاظ تعداد آثاری که در زمینه‌ی دفاع مقدس از شما چاپ شده، شما تنها داستان‌نویس ترکمن هستید که در زمینه‌ی دفاع مقدس، بیش‌ترین آثار را چاپ کرده‌اید.

انقلاب و جنگ تحمیلی پدیده‌های مهم کشورمان هستند و قطعاً ترکمن‌ها نیز به ویژه در طول هشت سال دفاع مقدس، هم پای دیگر اقوام در دفاع از کیان کشور نقش داشته‌اند. کم‌تر خانواده‌ای در بین ترکمن‌ها هست که عزیزی را از دست نداده باشد و یا جانبازی در خانواده‌ی خودش یا خویشانش نباشد. من به عنوان قصه‌نویسی از این قوم، سعی کرده‌ام نقش مردان ترکمن را در طول جنگ، در داستان‌هایم نشان بدهم. از بین کتاب‌هایم مخصوصاً در مجموعه داستان «پرنده‌ها دوباره اوج می‌گیرند»، «هدیه‌ام آشیانه‌ی کبوتر است» و داستان بلند «مردان فردا» و رُمان «نردبانی رو به آسمان»، سعی کرده‌ام ضمن نوشتن درباره‌ی بوم ترکمن، به موضوع جنگ و ارتباطش با جامعه‌ی ترکمن بپردازم.

با توجه به این‌که «نردبانی رو به آسمان» هم درباره‌ی دفاع مقدس است و هم داستانی قهرمانی (حماسی)، نقش حماسه را در امر تربیت نسل جوان چه‌طور ارزیابی میکنید؟

دلاوری و شجاعت قهرمان داستان، شاخصه‌ی اصلی یک اثر حماسی است و در این رُمان، همین شاخصه را در شخصیت زنی ترکمن به نام آلتین و جوانی به نام آیدین می‌بینیم که اولی در مبارزه با روس‌های اجنبی در گذشته‌ای نه چندان دور در دشت ترکمن و دومی در جنگ با متجاوزین بعثی در جنگ هشت ساله در دشت عباس به شهادت می‌رسند. حرف اصلی من در این رُمان، در این ضرب‌المثل خوابیده که می‌گوید: «گیاه روی ریشه‌اش سبز می‌شود!» آیدین که در جنگ تحمیلی شهید می‌شود، اصل و نسبش به خانواده‌ای برمی‌گردد که زمانی با روس‌های متجاوز جنگیده‌اند. در این رُمان، روس‌ها به روستایی ترکمن می‌آیند و به زور، مالیات می‌گیرند و در این درگیری، شوهر آلتین که زمانی پیش از آن، به خاطر خصلت جوان‌مردی که دارد، جان همان سربازان را نجات داده، بی‌حرمتی آن‌ها به زنان قبیله و هم‌آبادی‌هایش را برنمی‌تابد و با آن‌ها درگیر می‌شود. زنش آلتین هم در هیبتی مردانه، به آن‌ها می‌تازد و... همه‌ی این‌ها مفاهیم و ارزش‌هایی نظیر وطن‌دوستی و غیرتمندی در مقابل هر متجاوز را به نوجوانان گوشزد می‌کند. مفاهیمی که برای تربیت نسل جوان کشورمان، بسیار ضروری است.

رُمان «نردبانی رو به آسمان»، در حقیقت دو داستان دارد که در دل هم روایت می‌شوند. در بخشی از داستان، قالکان از فاصله‌ای دور، مار را با تفنگ می‌زند و این در حالی‌ است که ما هیچ شواهدی از مهارتش در نشانه‌گیری، در گذشته‌ی او نمی‌بینیم. یا درباره‌ی آلتین، نمی‌بینیم که او در اسب‌سواری مهارت دارد؛ اما در بخشی از داستان، با مهارت تمام، اسب می‌تازد و در هیبتی مردانه با روس‌ها می‌جنگد.

سنّت داستان‌سرایی قدمای ما، مثل هزارویک شب و بسیاری از داستان‌های فولکلوریک رایج بین اقوام، در قالب داستان در داستان است. داستان اول در این رُمان، به روایت یاشار است و داستان دوم به روایت پیرمردی قصه‌گو. قالکان ـ به قول غلام در همین رُمان ـ درست است که از اسب افتاده، اما از اصل که نیفتاده! به عبارتی، قالکان هم مثل همه پسرهای روستایی که توصیفش کرده‌ام، اصل و نسبی عشیره‌ای دارد و با اسب و تفنگ سروکار دارد. وقتی دخترش برکت دنیا می‌آید، در کنار گهواره، تفنگی روی دیوار خانه‌اش است و قالکان به نوزاد توی گهواره، از بدی‌های تفنگ می‌گوید و توضیح می‌دهد که چکاندن ماشه، چه عواقبی دارد. از همین توصیف‌ها معلوم می‌شود که قالکان تفنگی در خانه دارد و با آن بیگانه نیست. درباره‌ی مهارت آلتین در اسب‌سواری و جنگش با روس‌های متجاوز به روستا گفتید. کسانی که ترکمن‌ها را می‌شناسند، می‌دانند که نوعروسان و زنان ترکمن و یا هر یک از دیگر اقوام ایران زمین، هر چند بنا به عرف و سنت، روبند به صورت می‌گذارند و در پستوی خانه‌اند؛ اما به وقتش، می‌توانند پا جای پای مردان‌شان بگذارند و کارهای مردانه بکنند. آلتین نیز در رُمان من، چنین نوعروسی است. تا وقتی که شوهرش را کشته می‌بیند، آه می‌کشد؛ اما وقتی متوجه می‌شود بار شیشه‌اش سر جایش نیست و به خاطر کار اجنبی‌ها طفلش سقط شده، تمام ضعف جسمانی‌اش را فراموش می‌کند. بلند می‌شود و لباس‌های شوهرش را می‌پوشد و پا جای پای مردش می‌گذارد و می‌زند به دشت برای یافتن روس‌های متجاوز. و علاوه بر این‌که در فصول قبل‌تر، آلتین و شوهرش بنا به توصیه‌ی آدناخان، سوار دو اسب سیاه و سفید می‌شوند و به دل دشت می‌تازند تا بلکه بچه‌ی‌شان پسر باشد. پس حرکت‌های آلتین خیلی هم بی‌مقدمه و بی‌پیشینه نیست.

با توجه به این‌که شخصیت اصلی داستان شما در همین رمان «نردبانی رو به آسمان» یک پسر نوجوان است، چه دغدغه‌هایی مرتبط با این گروه از مخاطبان، شما را در نگارش این اثر به خود مشغول کرده بود؟

نوجوانان کشورم باید وطن خودشان را دوست داشته باشند. نسل جدید در کنار تحصیل و کار، باید هم‌چون پدران‌شان، از این آب و خاک در مقابل هر سلطه‌گر و متجاوزی دفاع کند. در عصری که عصر ارتباطات نام گرفته، تلاش برای زدودن این غیرت‌مندی‌ها و ارزش‌های ملی بالا گرفته و به نظر می‌رسد نوک پیکان این هجوم فرهنگی و ارزشی، نوجوانان ماست. به همین خاطر، نوشتن درباره‌ی این‌گونه موضوعات، برای تربیت نسل نوجوان و جوان این کشور، از اهمیت فوق‌العاده‌ای برخوردار است. دغدغه‌ی من، همین بود که عرض کردم.

کتاب و نوشتن را از زندگی شما حذف کنند چه اتفاقی می‌افتد؟

این موضوع برای من غیرقابل تصور است. گاهی وقتی به صرافت این می‌افتم که آمار کتاب‌های داستانی نخوانده‌ام به مراتب بیش‌تر از خوانده‌هایم است و این موضوع با گذشت زمان بیش‌تر و بیش‌تر می‌شود، غم عمیقی سرتاسر وجودم را می‌گیرد.

CAPTCHA Image