رفتگر- مسافر

10.22081/hk.2019.70100

رفتگر- مسافر


مسافر

زهرا وثوقی

گونه‌هایش تر بود

خنده‌ی تلخی داشت

خم شد و آهسته

چمدان را برداشت

 

ناگهان بوق قطار

نصف عمرم را کاست

گفت باید بروم

دلم اما این‌جاست

 

مثل یک شیشه‌ی تُرد

بغض من هم ترکید

نرم بوسید مرا

و در آغوش کشید

 

 

 

وقت رفتن شده بود

رفت و در کوپه نشست

دور شد از نظرم

با تکان دادن دست

 

 

رفتگر

محبوبه صمصام‌شریعت

او تمام روز و شب‌ را

فکر لبخندِ زمین است

ساز جارویش همیشه

توی کوچه دل‌نشین است

 

با نسیم صبحگاهی

دست‌هایش هم صدایند

کوچه، بن‌بست و خیابان

با نگاهش آشنایند

 

خش خش برگ درختان

در زمین هم‌صحبت اوست

توی دست مهربانش

دسته‌ی چوبی جاروست

CAPTCHA Image