دوربین مداربسته

10.22081/hk.2019.67578

دوربین مداربسته


ریحانه جهاندیده حیدرباغی- کلاس ششم- قم

سلام. اسم من دوربین مداربسته است که در یک فروشگاه خیلی خیلی بزرگ زندگی می‌کنم.

من هر روز آدم‌های زیادی می‌بینم. بزرگ، کوچک، پیر، جوان. یا چاق و لاغر، سیاه و سفید و... و یا بچه‌هایی که با پدر و مادرشان برای خرید به فروشگاه می‌آیند.

در این‌جا که من زندگی می‌کنم هر روز اتفاق‌های زیادی می‌افتد. می‌خواهم چندتا از اتفاق‌هایی که برایم می‌افتد را برای‌تان تعریف کنم. تا ببینید من چه‌قدر صبور هستم.

بعضی از کسانی که برای خرید به فروشگاه می‌آیند. خیلی چانه می‌زنند یا اشتباهی پول کم و یا زیاد می‌دهند و یا جنس‌ها را اشتباهی برمی‌دارند.

این‌جا کسی حواسش به من نیست، ولی من حواسم به همه است. بعضی وقت‌ها هم بچه‌های کوچک و یا حتی بزرگ‌ترها که مرا می‌بینند، برایم دست تکان می‌دهند.

یا بعضی از آدها وقتی می‌بینند کسی حواس‌شان به آن‌ها نیست، برایم زبان درمی‌آورند.

راستی یادم رفت بگویم چرا من را این‌جا گذاشته‌اند و این‌جا زندگی می‌کنم.

یکی از کارهای من ثبت کارهای خوب و بد آدم‌هایی است که به این‌جا می‌آیند و مجبور هستم که همه کارهای آن‌ها را ضبط و ثبت کنم.

اما از کار بعضی از آدم‌ها خیلی ناراحت می‌شوم. وقتی کار بدی می‌کنند و من مجبورم آن را ضبط کنم. خیلی ناراحت می‌شوم از این‌که کار بد می‌کنند و آن‌ها هر کاری که بکنند من می‌بینم.

یک روز یک دختربچه‌ی خوشگل که یک چادر گل‌گلی خیلی قشنگ سرش کرده بود، چند وسیله خرید، پولش را داد، بقیه‎اش را گرفت و رفت؛ اما آن شخصی که حساب می‌کرد، اشتباهی پول زیادی به دختر داده بود.

بعد از چند دقیقه دختر خوشگل و چادر گل‌گلی آمد و اضافه‎ی پول را برگرداند و آن شخص خیلی خوش‌حال شد.

من هم خیلی خوش‌حال شدم و تمام خستگی‌ام درآمد.

CAPTCHA Image