سیدناصر هاشمی
1- پیرمردی با سِرُم در دستش روی کول پسرش در حال ورود به خانه است و به همسایهاش میگوید: «بفرمایید شام در خدمت باشیم.»
2- توی یک مهمانی، بین دو نفر که به اندازهی یک کف دست جا هست، یک نفر به یکی از مهمانها میگوید: «بفرمایید اینجا جا هست.»
3- مرد لاغراندام و شل و وِلی کنار ماشین خرابی ایستاده و به راننده میگوید: «اگر میخواهی هلش بدم؟»
4- دو جوان در حال صحبت هستند. یکی به دیگری میگوید: «چه شلوار قشنگی!»
دومی میگوید: «قابل نداره، شلوار رو دربیارم ببری؟»
5- مردی که ماشینش را فروخته و جلو خریدار در حال شمردن پولهاست، به خریدار میگوید: «البته قابل شما رو هم نداشت.»
6- کلی ظرف توی آشپزخانه جمع شده است. پیرزنی خمیده به صاحبخانه میگوید: «اگه اجازه بدید همه را خودم بشورم.»
7- مرد لاغراندامی کنار پیرمردی که کلی وسیله خریده، ایستاده و میگوید: «عمو، خواهش میکنم اجازه بدهید کمکتان کنم و همه را ببرم تا خانه!»
ارسال نظر در مورد این مقاله