دل پیچه

10.22081/hk.2019.67213

دل پیچه


دل‌پیچه

مصطفی مشایخی

شنیدم که یک پیلتن پهلوان

به دوران ما آمد از باستان

همی پشت بازو و سر شانه تک

تنه کات و هفتی، شکم سیکس پک

چو آن یل گرفتار دل‌ضعفه شد

بخوان ای ببم تا بدانی چه شد

پس از آن‌که جایی شکاری ندید

سه تا فست‌فود از دکانی خرید

سُسی روی آن‌ها بمالید و خورد

دوتا باکس نوشابه هم دید و خورد

سپس آروغی زد که از بوی آن

مگس نیز بیرون پرید از دکان

کمی بعد احساس دل‌پیچه کرد

به پهلو درافتاد از معده درد

چنان نعره‌ای زد که برجی بلند

 

 

ترک خورد و یک باره از پایه کند

نیارست تاب آورد آن تپل

بنالید و افتاد در خاک و خُل

چنان غلت می‌خورد از زور درد

که هفت آسمان شد پر از ریزگرد

به خود گفت عمری غذا خورده‌ام

نهنگان و بوفالوها خورده‌ام

سلامت کجا از تنم دور شد

کجا حالم این‌گونه ناجور شد

چه بود این‌که با سس درآمیختم

ندانسته در حلق خود ریختم

گمانم که زهر هلاهل بُدی

که این‌گونه اسباب رو دل شدی

ندانم چه خاکی بریزم به سر

که بدجور از من درآمد پدر

کمی نوش‌دارو دهیدم به دست

که جان دارم و جان شیرین خوش است

کمی سبزی و بربری با پنیر

به از فست‌فودی چنین حال گیر

CAPTCHA Image