گفت‌وگو با احمد اکبرپور

10.22081/hk.2019.67206

گفت‌وگو با احمد اکبرپور


سارا بهمنی

«به قول «تاتا جلبکی» آدم باید خر باشد که به جای این همه خوردنی، فقط غصه بخورد.» این اولین سطر رمان «سه سوت جادویی» نوشته‌ی احمد اکبرپور است. کتابی که تمام کتاب‌فروشی‌های شهر تمامش کرده بودند و برای تهیه‌اش چند روزی در صف انتظار بودم. احمد اکبرپور در دانشگاه شهید بهشتی روان‌شناسی خوانده است. او جایزه‌ی کتاب سال وزارت ارشاد را برای «قطار آن شب» دریافت کرده است. چند دوره هم جایزه‌ی شورای کتاب کودک را برای «شب بخیر فرمانده» و «غول و دوچرخه» دریافت کرده است. «شب بخیر فرمانده» برگزیده‌ی یونیسف هم شده است. «من نوکر بابا نیستم» و «غول و دوچرخه» هم در سال‌های 2006 و 2011 به فهرست کلاغ سفید کتاب‌خانه بین‌المللی مونیخ راه یافته‌اند، «امپراتور کلمات» دیپلم افتخارIBBY در پکن، برگزیده‌ی شورای کتاب کودک، نامزد بهترین رمان نوجوان جایزه‌ی مهرگان ادب شده است. کتاب‌های‌شان به زبان انگلیسی، آلمانی، کره‌ای، ایتالیایی، چینی و ترکی استانبولی ترجمه شده است و... بله! من هم مثل شما از این همه افتخارات گیج شده‌ام. آن‌قدر گیج که پیشنهاد می‌کنم، یکی یکی کتاب‌های آقای اکبرپور را بخوانید و بعد کم‌کم حفظ کنید آن کتابی را که خوانده‌اید چه مقامی کسب کرده است. فکر کنم متوجه شده باشید قرار است گفت‌وگو با چه شخص مهمی را بخوانید:

برجسته‌ترین ویژگی آثار شما طنز است، با طنز به چه چیزی می‌رسید که با زبان جدی رسیدن به آن ممکن نیست؟

با طنز می‌شود به یک ارتباط دوسویه رسید. یعنی مخاطب فکر نکند نویسنده در جایگاهی فراتر است. قصد نصیحت کردن دارد، از او بهتر می‌داند. با طنز هم‌تراز با مخاطب می‌شوم. داریم برای هم چیزی تعریف می‌کنیم و می‌خندیم. به یک دیالوگ رو در رو می‌رسیم. اختلاف سنی از بین می‌رود؛ چون طنز چیزی نیست که به وسیله‌ی آن ادای بزرگ‌تری و استاد بودن در آورد. به نظرم این‌ها اعجاز طنز است.

روحیه‌ی طنز را چگونه می‌توانیم، تقویت کنیم؟

اول یاد بگیریم از قبل درباره‌ی پدیده‌ها و آدم‌ها قضاوت نکنیم. ذهن را آزاد بگذاریم. اگر در طنز قضاوت شکل نگرفته باشد، راحت‌تر می‌خندیم. خواندن کتاب‌های طنز بسیار مفید است. از نویسندگان کودک و نوجوان، مرادی‌کرمانی، محمدرضا شمس و نوید سیدعلی‌اکبر فضای طنز دارد.

از کجا متوجه شویم، اثری که به طنز می‌نویسیم طنز خوبی است و سبُکی و لودگی نیست؟

باید ببینیم آیا شیوه‌ی طنز جدید است و ما را به یک کشف و شهود تازه‌ای می‌رساند؟ ممکن است موضوع تکراری باشد؛ اما یک فرم جدیدی داشته باشد. در موضوعاتی که قبلاً مطرح شده است ما یک نگاه کشف و شهودی نداریم. در طنز خوب ما می‌فهمیم با موضوع تازه‌ای در هستی شوخی شده است.

در زندگی روزمره‌ی‌تان روحیه‌ی طنز را به همراه دارید؟

زندگی روزمره‌ام اصلاً بدون طنز پیش نمی‌رود. من خیلی اعتقاد ندارم که ادبیات و طنز جدا از زندگی است. از کوزه همان برون تراود که در اوست. در کارگاه‌های آموزشی‌ام هیچ‌وقت بدون عنصر جادویی طنز نبوده‌ام. همین‌طور در زندگی شخصی و محل کارم. به نظرم، من و کل ملت ما از نظر شفاهی خیلی شوخ‌طبع هستیم. در مکتوب است که جدی می‌شویم. من درصدی از شوخی‌های شفاهی‌ام را مکتوب کرده‌ام. فکر می‌کنم هنوز خیلی جا دارم تا آن‌ها را مکتوب کنم. (به خودم می‌گویم به به! چه شود.)

قبل از نوشتن داستان چه‌قدر می‌دانید قرار است چه چیزی بنویسید و چه اتفاق‌هایی در داستان رخ دهد؟

معمولاً داستان را که شروع می‌کنم مثل ماجرای کسی که یک دکمه پیدا می‌کند، می‌رود کت و شلوار می‌دوزد. اگر تا ته داستان را بدانم، برایم هیچ جذابیتی ندارد. اعتقاد دارم داستان اگر نتواند خود نویسنده را قانع کند، نمی‌تواند خواننده را قانع کند. اگر نویسنده از نوشته‌اش ذوق‌زده شود شاید بتواند این ذوق‌زدگی را به مخاطب هم انتقال دهد. من معتقدم خواننده باهوش‌تر از ماست. جمع هوش‌هاست. خیلی اتفاق‌ها در روند داستان شکل می‌گیرد.

خودتان هم دختری به اسم «درسا» دارید، آیا درساجان در شکل‌گیری داستان‌های‌تان تأثیری داشته است؟

کتاب «غول و دوچرخه» تکنیکش را مدیون درسا هستم. زمانی که سه- چهارساله بود، هر شب برایش داستان تعریف می‌کردم. شخصیت اول خودش بود. می‌رفت ده تا شیر را نابود می‌کرد، پلنگ را می‌کشت، ببر را از کوه پرت می‌کرد. یک‌جا می‌گفتم خرس را که دید، ترسید، آمد عقب. می‌گفت: «نه، نه این را ننویس. در «غول و دوچرخه» هم در قسمت‌هایی شخصیت می‌گوید این را خط بزن و دقیقاً توی کتابم خط می‌خورد. یک حالت‌های پست مدرنی در می‌آید. این‌ها واقعاً از تجربیات شخصی‌ام بوده است، و نخواسته‌ام ادا و اطوار در بیاورم.

بزرگ‌سال بودن شما و از نوجوان نوشتن با هم فاصله دارند، چگونه رابطه‌ی بین نوجوانی و بزرگ‌سالی را حفظ کرده‌اید؟

یکی از تئوری‌های جدید بر این نظر است که بچه‌ها باید برای بچه‌ها بنویسند، ولی تجربه نشان داده است این روش خیلی موفقیت‌آمیز نبوده است. بچه‌ها هم خیلی علاقه‌ای به آن بچه‌های نویسنده ندارند. نزدیک پنجاه سال دارم؛ اما در 25 سالگی مانده‌ام. (می‌خندند) وقتی شما تکنیکی را بلد هستید و دنباله‌رو ذوق نوجوان نیستید اگر یاد بگیرید می‌توانید ذوق جدیدی خلق کنید. دیگر فاصله‌ی سنی معنایی ندارد. همان‌طور که نویسنده‌ی هری پاتر یک ذوق جدیدی خلق کرده است.

تحت‌تأثیر چه نویسندگانی بوده‌اید؟

از نویسندگان بزرگ‌سال خارجی تحت‌تأثیر «کافکا»، «بورخس» و «همینگوی» بوده‌ام. از نویسندگان کودک و نوجوان در وهله‌ی اول بیش‌تر «سیلور استاین»، «دکتر زئوس» و در وهله‌ی دیگر «میشل آنده»، «فیلیپ پولمن».

خاطره‌ای از نوجوانی‌تان برای‌مان تعریف می‌کنید؟

خاطرات نوجوانی‌ام، آن‌هایی که خیلی برایم جذاب بوده است به شکل کتاب با عنوان «هفت‌خوان و خورده‌ای» در آورده‌ام. قضیه‌ی اصلی این بوده است که ما در نوجوانی می‌رویم کوه و باید دو- سه روز آن‌جا بمانیم. در اولین شب که همه‌جا تاریک می‌شود و کوه وحشتناک است. هیچ‌کدام نشان نمی‌دهیم، ولی بعدها می‌فهمیم که همه‌ی‌مان ترسیده‌ایم.

آیا مشغول کتاب تازه‌ای هستید؟

یک رمانی مشغول هستم که اسم فعلی‌اش هست «سلفی با قبله‌ی عالم» از این قرار است که یکی از نوجوانان این دوره به خواندن داستان‌های تاریخی علاقه‌مند می‌شود و می‌پرد به زمان ناصرالدین‌شاه قاجار و کلی با هم رفیق می‌شوند. می‌فهمد ناصرالدین‌شاه چه آدم مَشتی و جالبی است. با این‌که قاتل و ستم‌گر است، یک جاهایی شاعر و هنرمند است. اتفاق‌هایی هم در داستان می‌افتد. امیدوارم بتوانم تا پایان امسال به ناشر تحویل دهم.

CAPTCHA Image