علیرضا لبش
گربهای تپل و چاق بیخبر از قیمت ارز و سکه در خانهی آقاخان نامی زندگی میکرد. آقاخان چند وقتی بود که به علت گرانی گوشت و مرغ، گربهی بینوا را بسته بود به رژیم گیاهخواری. گربه هر چهقدر میگفت: «آقاخان! جانِ عزیزانت، کجا دیدهای که گربه اسفناج و خیار بخورد؟» گوش آقاخان بدهکار نبود. روزی آقاخان مقداری شیر خریده بود و میخواست ماستبندی راه بیندازد. به گربه گفت: «لب به این کاسهی شیر بزنی، دمت را میبُرم و از فردا بدون دم باید در محل بچرخی.»
گربه که فکر میکرد تهدیدهای آقاخان مثل وعده و وعیدهای نامزدهای انتخابات، پوچ و تو خالی است، به تهدید او توجهی نکرد و تا آقاخان سرش را برگرداند، پرید و کاسهی شیر را تا آخرین قطره نوشید. آقاخان که این صحنه را دید، عصبانی شد و پرید دم گربه را چید، گذاشت توی گاوصندوق و درش را قفل کرد.
گربهی بینوا پیش خودش فکر کرد که فردا نوروز است و روز عید دیدنی و دید و بازدید و همهی گربههای محل دم دارند و او ندارد. افتاد به التماس که: «آقاخان حالا ما یک شیر و شکری در غربت نوشیدیم، شما چرا تهدیدت را عملی کردی؟ بیا و بزرگی کن و این دم ما را برگردان که فردا نوروز است، همه دم دارند و ما نداریم و باعث سرافکندگی است پیش سر و همسر.»
آقاخان گفت: «ها! فکر کردی که تهدید هم مثل وعده است که عملی نشود؟ اینجایش را کور خواندی. پول و مول که در بساط نداری تا بروی چند لیتر شیر از سر کوچه بخری، تنها کاری که میتوانی بکنی این است که بروی سراغ بزی و راضیاش کنی که شیر به تو بدهد و شیر من را پس بدهی و دمت را بگیری. بیشتر از این التماس نکن. به سلامت.»
گربهی بینوا راه افتاد رفت سراغ بزی. بزی که از گرانی شیر و لبنیات حسابی استفاده کرده و اوضاعش خوب شده بود، گربه را به کُرک خودش هم حساب نکرد.
گربه گفت: «بزیجان شیر بده! شیر را بدم به آقاخان. آقاخان دمم رو پس بدهد که فردا عید نوروز است، همه دم دارند و من ندارم.»
بزی گفت: «تو فکر کردی من چهطور شیر تولید میکنم؟ فکر کردی شیر ما صنعتی است و با خوردن آشغال و زباله تولید میشود؟ نه عموجان! شیر ما سنتی است و از علوفهی دامی خالص تولید میشود. برو برایم از کشاورز علوفهی تازه بگیر تا من هم شیر بدهم تا ببری به آقاخان بدهی و دمت را پس بگیری.»
گربه رفت و به مزرعه رسید. دید کشاورز نشسته و با موبایلش مشغول گشتن در فضاهای مجازی است.
گربه رفت جلو و سلام داد. گفت: «عمو کشاورز، علوفه به من بده تا علوفه را بدهم به بزی. بزی شیر به من بدهد. شیر را بدهم به آقاخان. آقاخان دمم را پس بدهد که فردا عید نوروز است، همه دم دارند و من ندارم.»
کشاورز همانطور که سرش توی گوشیاش بود، گفت: «علوفه کجا بود! من دارم با پول یارانه زندگی میکنم و به دنبال شاخ شدن در فضای مجازی هستم. آب نیست که ما علوفه بکاریم. شما بیزحمت برو به قنات بگو آب بدهد. آب را بدهم به زمین. زمین علوفه بدهد. علوفه را بدهی به بزی. بزی شیر بدهد. شیر را بدهی به آقاخان. آقاخان دمت را پس بدهد.»
گربه راه افتاد و رفت سراغ قنات. قنات خشکِ خشک شده بود و ریزگردهایش را میفرستاد توی گلو و چشم و چال رهگذران. گربه به قنات سلام داد و گفت: «قنات مهربان! بیزحمت کمی از خودت آب بده. تا من آب را ببرم بدهم به عموکشاورز. عموکشاورز علوفه به من بدهد تا علوفه را بدهم به بزی. بزی شیر به من بدهد. شیر را بدهم به آقاخان. آقاخان دمم را پس بدهد که فردا عید نوروز است، همه دم دارند و من ندارم.»
قنات سرفهی خشکی کرد و گفت: «دلت خوش است گربهجان! همهی آبهای زیرزمینی با حفر چاههای عمیقِ بیمجوز از بین رفتهاند و دیگر آبی نمانده که من به تو بدهم. تنها راه این است که بروی سراغ صادرکنندهی هندوانه و ترهبار و از او بخواهی کمتر آب صرف کاشت و صدور هندوانه بکند، تا من به تو آب بدهم. آب را به کشاورز بدهی. کشاورز به تو علف بدهد. علف را به بزی بدهی. بزی به تو شیر بدهد. شیر را به آقاخان بدهی تا آقاخان دمت را پس بدهد.»
گربه رفت سراغ صادرکننده. گفت: «سلام صادرکننده. اگر امکان دارد کمتر آب مصرف کن تا قنات به من آب بدهد. تا من آب را ببرم بدهم به عموکشاورز. عموکشاورز علوفه به من بدهد تا علوفه را بدهم به بزی. بزی شیر به من بدهد. شیر را بدهم به آقاخان. آقاخان دمم رو پس بدهد که فردا نوروز است، همه دم دارند و من ندارم.»
صادرکننده نگاه ابله اندر سفیهی به گربه انداخت و گفت: «داداش آدرس اشتباهی بهت دادند. ما هندوانه صادر میکنیم و از آنطرف خوراک دام وارد میشود. برو سراغ واردکننده و ازش علوفه بگیر. این همه راه را هم نرو.»
گربه راه افتاد رفت پیش واردکنندهی علوفه. گفت: «سلام واردکنندهی محترم. خوراک دام میخواستم.»
واردکننده گفت: «چهقدر دلار داری؟ از نرخ ارز خبر داری؟»
گربه گفت: «دلار چیست؟ من اصلاً از قیمت ارز و دلار خبر ندارم.»
واردکننده فهمید که گربه اصلاً توی باغ نیست. گربه را استخدام کرد و به نامش کلی خوراک دام وارد کرد. گربه هم رفت خوراک دام را داد به بزی و بزی شیر داد. شیر را داد به آقاخان. آقاخان دمش را پس داد و روز عید نوروز با دم توی محل راه افتاد.
اما از آنطرف واردکننده را به جرم اختلاس گرفتند و او هم گربه را به عنوان همدستش معرفی کرد. گربه را آمدند توی محل گرفتند، بردند و آبرویش پیش سر و همسر رفت.
ارسال نظر در مورد این مقاله