امتحان - یک دسته گنجشک

10.22081/hk.2019.67048

امتحان - یک دسته گنجشک


امتحان

سیامک احمدی

وقتی برای بار اول می‌خواستم در امتحان به این مهمی شرکت کنم، خیلی دلهره داشتم. از چند ماه قبل خواندن کتاب‌های درسی را شروع کردم. موهایم را از ته تراشیدم و خودم را داخل اتاقم زندانی کردم.

شب و روز درس می‌خواندم. با هیچ‌کس صحبت نمی‌کردم و کسی را به اتاقم راه نمی‌دادم. نه به میهمانی می‌رفتم، نه به سینما و... حتی روز امتحان هم از اتاقم خارج نشدم و در جلسه‌ی امتحان شرکت نکردم. هرچه پدر و مادرم صدایم کردند جواب‌شان را ندادم، آخر معتقد بودم که نباید زمان را از دست بدهم، نباید وقتم را تلف کنم.

*****

 

یک دسته گنجشک

نویسنده: محمد قرانیا

مترجم: محبوبه افشاری

گنجشک روی لبه‌ی پنجره نشست و شروع کرد به خواندن.

لیلی توی تخت خواب غلت زد، بعد به گنجشک نگاه کرد و پرسید:

- چرا هر روز صبح می‌آیی و برای من آواز می‌خوانی؟

- برای این‌که به تو صبح‌ بخیر بگویم.

بعد پرواز کرد و رفت.

لیلی کمی فکر کرد و به خودش گفت: «پس من هم باید جواب صبح‌ بخیر گنجشک‌کوچولو را بدهم.»

آن شب پیش از خواب چند دانه گندم روی لبه‌ی پنجره ریخت.

صبح زود صدای آواز گنجشک‌های زیادی را شنید. چشم‌هایش را باز کرد و با دیدن گنجشک‌ها خیلی خوش‌حال شد و دوباره هنگام شب مقداری گندم روی لبه‌ی پنجره ریخت. صبح فردا هم با صدای گنجشک‌ها از خواب بیدار شد و با خوش‌حالی گفت: «هورا! من چه‌قدر خوش‌حالم. الآن یک دسته گنجشک آمده‌اند و دوست من شده‌اند.»

CAPTCHA Image