غذای مامان

10.22081/hk.2018.66565

محدثه آقاباقری – 10ساله - اراک

سهیل داشت لباس‌هایش را می‌پوشید. به ساعت روی دیوار نگاه کرد. وااای! دیرش شده بود. از پله‌ها به سرعت برق پایین آمد. نفس‌نفس می‌زد. یک مرتبه نگاهش به قابلمه‌ای که داشت روی گاز قل‌قل می‌کرد، افتاد. به طرف قابلمه رفت و درش را برداشت. دید که مادرش برای ناهار سوپ ‌مرغ درست کرده است؛ اخم‌هایش درهم رفت و عصبانی شد. با صدای بلند مادرش را صدا کرد: «مامان‌نرگس؟ مامان‌نرگس؟»

مامان دستمال به دست آمد گفت: «چه خبرته پسر؟ چرا داد می‌زنی؟»

- شما که می‌دونی من از سوپ متنفرم، برداشتی صبح اول صبح سوپ گذاشتی؟

مادرش گفت: «من برای درست کردن این سوپ که از نظر تو بی‌ارزشه کلی زحمت کشیدم. دوست داری بخور، دوست نداری نخور.» سهیل نگاه به ساعت کرد و دو دستی زد توی سرش. مثل همیشه صبحانه نخورده به مدرسه رفت. در بین راه آقای همسایه را دید که به سهیل گفت: «بازم مدرسه‌ات دیر شد؟» سهیل که بابت ناهار امروز خیلی عصبانی بود، جوابی به آقای همسایه نداد. بعد از کلی دویدن به مدرسه‌اش رسید.

سهیل می‌خواست از دست ‌آقای مدیر در برود؛ چون دیگر خجالت می‌کشید با او روبه‌رو شود. سهیل داشت آرام آرام از پله‌ها بالا می‌رفت که یکهو دید گوشش داغ شد. برگشت و آقای مدیر را پشت سرش دید. خیلی ترسیده بود. لکنت زبان گرفته بود. گفت: «سَ سَ سلام آ آ آقای کمالی.»

- علیک‌سلام، آقاگُله چرا این‌قدر زود اومدی؟ مگه توی خونه‌تون ساعت ندارین که یک ساعت زودتر تشریف بیاری به مدرسه. سهیل چشم‌هایش گرد شد و گفت: «وا، وا، واقعاً؟ زود اومدم؟» آقامدیر گفت: «ساااااکت شو بینم، تو داری منو مسخره می‌کنی؟»

آقای کمالی لحظه به لحظه عصبانی‌تر می‌شد و سهیل بیش‌تر و بیش‌تر می‌ترسید. سهیل گفت: «آقا ببخشید. به خدا دیگه تکرار نمی‌شه، قول قول قول.» آقای کمالی گفت: «آخه پسرجون من چندبار بهت بگم که باید سر ساعت هفت و نیم داخل مدرسه باشی و توی مراسم صبحگاهی شرکت کنی؟ ها! چندبار گفتم؟»

سهیل که به اشتباهات خودش پی برده بود، سرش را پایین انداخت و معذرت‌خواهی کرد. آقای مدیر که دید سهیل به اشتباه خودش پی برده او را بخشید و اجازه‌ی ورود به کلاس را داد. سهیل خیلی خوش‌حال شد بدو بدو به سمت کلاس رفت. آن‌قدر بود که حواسش به درِ کلاس نبود و با آن برخورد کرد و پرتاب شد داخل کلاس. آقامعلم که مشغول درس دادن بود چشمش به سهیل افتاد، همه‌ی بچه‌ها به سهیل نگاه کردن و زدن زیر خنده همه با هم گفتند: «خخخخ سهیل بازم که مدرست دیر شده!»

بچه‌ها و آقامعلم دیدند که سهیل از جایش بلند می‌شود. چندبار صدایش کردن، دیدند که جوابی نمی‌دهد. همه ترسیده بودند. هراسان به طرف سهیل آمدند. دیدند که سهیل بی‌هوش روی زمین افتاده و از بینی‌اش خون می‌آید. علی که دوست صمیمی سهیل بود، بدو بدو رفت تا آقای مدیر را خبر کند. با کمک بچه‌ها سهیل را به درمانگاه مدرسه بردند.

وقتی سهیل چشم‌هایش را باز کرد، دید که روی تخت دراز کشیده و همه‌ی بچه‌ها به همراه پدر و مادرش، آقای معلم و مدیر دورش جمع شده‌اند. سهیل که بسیار ترسیده بود از مادرش پرسید: «چی شده مامان‌جون؟ واسه چی من این‌جام؟» مادرش دستی به سر سهیل کشید و گفت: «هیچی پسرم. چیز خاصی نیست. فقط یه ضربه‌ی کوچولو به بینی قشنگت خورده.»

سهیل یه دست به بینی خودش زد و گفت: «ای وای! بینی نازنینم.»

از آن‌جا که پدرش مردی شوخ بود، خندید و گفت: «ای وااای! یادمون رفت که بینی سهیل رو از مدرسه بیاریم.»

سهیل گفت: «مگه بینیِ من توی مدرسه جا مونده؟» همه زدند زیر خنده و گفتند: «نه سهیل بابات شوخی می‌کنه بینی تو سر جاشه بابا...»

بعد از چند ساعت که حال سهیل خوب شد، به همراه پدر و مادرش به خانه رفت. وقتی درِ خانه را باز کرد، بوی خوش سوپ تمام فضای خانه را پر کرده بود.

سهیل لباس‌هایش را عوض کرد و دست و رویش را شست. موقع ناهار شد. سهیل به همراه پدر و مادرش سرِ سفره‌ی غذا نشستند. و با میل تمام غذایش را خورد.

یادداشت

دوست خوبم؛ سلام!

محدثه‌خانم! دست‌پخت داستان‌نویسی‌ات خوب است؛ یک دست‌پخت ساده و صمیمی. مثل یک غذای حاضری اما دل‌نشین. داستان در عین سادگی صمیمت داشت. صمیمیتی از جنس خانواده، از جنس حساسیت‌های یک نوجوان.

داستان چون از زبان اول شخصت بیان شده ‌بود این حس را به خواننده انتقال می‌داد که یک خاطره را می‌خواند. یک خاطره‌ی ساده و پر تکرار و با همه‌ی جزئیات.

همه‌ی ما کم و زیاد از غذای مادرمان خاطره داریم. یک خاطره‌ی مشترک در نوجوانی. در ادامه‌ی داستانِ شما همان حکایت پر تکرار مدرسه، دیر رسیدن و ماجرای تنبیه و توبیخ است؛ اما به یاد باشید از همین سوژه‌ی ساده و تکراری با نگاه جدید می‌توان یک داستان متفاوت نوشت.

مثلاً شما می‌توانستید داستان را از زبان سوپ و یا حتی از زبان دماغی که مجروح شد، بنویسید.

مسلماً تغییر زاویه دید می‌تواند تکراری بودن سوژه را کم‌رنگ کند. برای تمرین هم که شده همین داستان را با نگاهی متفاوت بنویس. یک داستان خیالی از همین موضوع بساز. آن وقت متوجه می‌شوی چه‌قدر داستان فرق می‌کند و داستان از حالت یک‌نواختی و تکرار بیرون می‌آید. باز هم بنویس.

آسمانه منتظر نوشته‌هایت هست.

CAPTCHA Image