زلزله

10.22081/hk.2018.66563

زلزله


فاطمه بختیاری

تمساح خسیس توی رودخانه خوابیده بود که یک‌دفعه تکان تکان خورد. اول فکر کرد یکی از تمساح‌ها مزاحم او شده است، برای همین غر زد؛ اما تکان تکان باز ادامه پیدا کرد. این‌بار دندان‌های کج و کوله‌اش را نشان داد تا طرف حساب کار دستش بیاید، ولی انگار او از چیزی نمی‌ترسید. تمساح خسیس یک چشمش را باز کرد. بعد یک چشم دیگرش را. انگار بمب انداختند وسط حیوانات. خرس از غارش پریده بود بیرون: «زلزله.»

روباه از لانه‌ی زیرزمینی‌اش بیرون آمده بود: «زلزله.»

شکافی زمین را مثل هندوانه قاچ کرده بود. تمساح خسیس تا اسم زلزله را شنید، مثل بید لرزید؛ اما بعد که لرزیدنش تمام شد فکر کرد از زلزله هم می‌شود پول درآورد یا نه.

خرس گفت: «از بس این آدم‌ها از کوه، سنگ کَندَند و بردند غار با یک تکان فرو ریخت.»

روباه گفت: «از بس آدم‌ها درخت‌ها و بوته را کندند، زمین سست شده و با یک تکان لانه‌ام خراب شد.»

خرس گفت: «اگر یک جای خوب و امن برای خوابیدن پیدا کنم هر چه عسل دارم می‌دهم.»

تمساح خسیس فکر کرد عسل که نمی‌خورد؛ اما می‌تواند آن را بفروشد و پولش را بگذارد بانک و سودش را بگیرد. برای همین زود رفت، کلبه‌ای با نی ساخت و به خرس گفت: «من یک جای امن دارم از غار بهتر است.»

خرس پرسید: «ضد زلزله است؟»

- بله.

خرس چپ‌چپ نگاهش کرد. تمساح حرفش را درست کرد:

- اگر در زلزله‌ی بعدی هم خراب شود به شما آسیب نمی‌رسد.

خرس که خواب تا پشت چشم‌هایش آمده بود. راضی شد و رفت توی کلبه خوابید و صدای خر و پفش بلند شد.

روباه رو به تمساح خسیس گفت: «من هم یک جای آرام می‌خواهم برای فکر کردن به نقشه‌هایم.»

- چی بهم می‌دهی؟

- هر چه شکار کردم نصفش برای تو.

- آن طرف نیزار جای دنج و خلوتی هست. محل استراحت خودم است.

روباه پرید توی نیزار و ناپدید شد.

تمساح خسیس نشست. حساب و کتاب کاسبی‌اش را کرد. بعد با خودش آرزو کرد کاش چند تا زلزله‌ی دیگر بیاید تا حسابی پول‌دار شود. او منتظر ماند تا زلزله‌های بعدی.

CAPTCHA Image