کتانی
ریحانه جهاندیده - 11ساله - قم
سلام من یک کتانی هستم، ولی چند روزی است که لباسهای قشنگم پاره شده و قابل استفاده نیستم. خیلی ناراحتم و مطمئنم که جای من پیش زبالههای دیگر است و زباله میشوم. کاش میشد دوباره به دنیا میآمدم...!
... من دارم به کارخانهی بازیافت میروم. وای خدا! چهقدر خوشحالم!
***
یادداشت
دوست خوبم ریحانهجان؛ سلام!
خوشحالم که باز هم برای دوستت آسمانه، داستان فرستادی. دیدن نوشتههای نوجوانهایی مثل شما که پیوسته مینویسند، باعث شادی و امیدواری است.
دو نوشتهات کوتاه بود و جالب. کوتاهیاش که از ظاهرش پیداست؛ اما جالب بودن آن به خاطر سوژهی آن است. موضوعی که انتخاب کردی در زمان حال همه درگیر آن هستند. بحث بازیافت و تفکیک زبالهها مسئلهای مهم شده است که توجه همهی افراد جامعه را میطلبد. داستان هر چند سوژهی بزرگسال دارد اما نگاه طنزآلود به قضیه سبب شده است تا لبخند کوتاهی از سر توجهی به این موضوع زده شود. در این داستان کاش کمی نگاهت متناسب با سن و سالت میشد؛ یعنی به موقعیت نوجوانی خودت ربط میدادی. در واقع نقش یک نوجوان در داستان پیدا نیست. نقشی که میتواند بسیار مؤثر باشد.
باز هم بنویس. منتظر نوشتههای جدیدت هستم.
دوستت آسمانه
ارسال نظر در مورد این مقاله