یک کربلا غم - راز دل تنگی

10.22081/hk.2018.66497

یک کربلا غم - راز دل تنگی


راز دل‌تنگی

مرضیه تاجری

هم زمین و هم آسمان دلگیر

هر طرف مملو از سوار و سپاه

خیمه‌ها توی دشت بر پا بود

کودکان بی‌قرار و خیره به راه

 

خیره تا آب مهربان برسد

روی دست عموی‌شان عباس

بشکفد غنچه‌های لب‌هاشان

مثل لبخندهای تازه‌ی یاس

 

آه اما عمو نیامد و غم

بر سر دشت و بچه‌ها بارید

ناگهان آسمان دلش خون شد

کربلا زیر پای‌شان لرزید

 

 

 

سال‌ها می‌رود ولی انگار

داغ آن‌ها هنوز پا برجاست

قصه‌ی تشنگی، شهادت، عشق

راز دل‌تنگی دل دنیاست

****

 

یک کربلا غم...

طیبه شامانی

بیرون نمی‌رفت از نگاه تو

اسبی که روی خیمه‌ها می‌تاخت

درد غریبی روی قلب تو

پشت سر هم چنگ می‌انداخت

 

تا قطره‌ای از آب می‌دیدی

با یاد اصغر می‌کشیدی آه

هر جا درخت سرو می‌دیدی

با یاد اکبر می‌کشیدی آه

 

یک کربلا غم توی چشمت بود

بر شانه‌ات یک کوفه نامردی

دور از نگاه عمه‌ات زینب

در بغض‌هایت گریه می‌کردی

CAPTCHA Image