بادبادک
کمال شفیعی
باز با صدای باد
دست و پای پنجره
میخورد به هم شدید
چکهچکه میچکد
از نگاه پنجره
برگهای زرد بید
باد زوزه میکشد
از میان ناودان
بادبادک مرا
میبرد به آسمان
****
آسمان
سمیه قبادی
از گلوی روزهایمان
گلوی سارها
کلاغها
گیسوان بید
ریزگردهای سنگدل
پاک میشدند
اگر که مادرم
روی آسمان شهر
دستمال خیس میکشید
****
مادربزرگ
طاهره اکرمی
نگاه مهربان تو
سراپا شور و لبخند است
تمام حرفهای تو
پر از عطر خداوند است
سکوت مهربان تو
پر از آرامش دریاست
حیاط خانهی قلبت
پر از شادی پر از غوغاست
برای شاپرکهایت
پل رنگینکمانی تو
پر از آواز بارانی
همیشه مهربانی تو
ارسال نظر در مورد این مقاله