درد دل

10.22081/hk.2018.66004

درد دل


ریحانه مولایی

چشمه یک بشین و پاشویی کرد و شروع به دویدن کرد. او دیگر ورزش‌کاری شده بود برای خودش. توی دل طبیعت می‌دوید و با خودش می‌‌گفت: «کاش به جای دریا و اقیانوس هم می‌دویدم دریا با ساحل آرومش چه‌قدر خوش می‌گذرونند آخ آخ آخ این چیه دیگه. پوست تخمه، وای از دست این آدم‌های شکمو!»

چشمه هم‌چنان می‌دوید و ناامید نمی‌شد چند متر آن طرف‌تر چیزی روی سرچشمه افتاد!

- وای، خدایا این چی دیگه می‌تونه باشه؟

چشمه آن را از روی سرش برداشت نگاهی کرد و گفت: «خدایا، پوست هندوانه!»

نزدیکی‌های چشمه صدای پرتاب زباله‌ای آمد.

تق تق تق حالا چرا کمپوت می‌کوبید به سرم؟

وای دیگه جونم به لبم رسیده و صبرم تمام شده این دیگه چی بود رفت زیر پام؟ دیگه تحمل ندارم، داغون شدم، با این پوست موز!

باید یک کاری بکنم. برم اون طرف‌تر زندگی کنم. دور از آدم‌ها قل خورد و چشمه قل خورد تا به قنات رسید چشمه از شدت تعجب فریاد کشید چرا این‌قدر چروکیده‌ای؟

قنات گفت: «دلم از دست آدم‌ها خون است! چی بگم با این دستگاه‌های غول‌پیکر افتادند به جون من بدبخت و بچه‌هایم را دزدیدند دیگه نمی‌تونم نفس بکشم. مگه می‌شه آدم هی غم و غصه بخوره و پوستش هم سالم باشه. پوستم شده کویر لوت،کویر ترک‌دار...»

چشمه که این وضع را دید سر درد ودلش باز شد، گفت:

- تو زیر زمین بودی این بلاها را رو سرت آوردند. من که روی زمینم و جلوی چشم‌شان، یه جور دیگه عذابم می‌دهند.

- گوش کن، یه صدایی میاد، حواستو جمع کن یه صدایی میاد!

- خب معلومه آدم‌ها هستند دیگه. کارشناسان محیط ‌زیست بودند حالا به فکر افتاده بودند، حالا که قنات بیچاره افسرده و غمگین شده بود، حالاکه چشمه زخمی شده بود...

حالا آدم‌ها ستاد بحران تشکیل داده بودند حالا که کار از کار گذشته بود.

یادداشت

سلام دوست خوبم؛ ریحانه خانم!

باز هم طبیعت و باز هم نوشتن درباره‌ی آن؛ چیزی که توجه و دقت بیش‌تر ما آدم‌ها را می‌طلبد. دقتت به عنوان نوجوان به پیرامون خود، نکته‌ای مثبت و قابل ‌تقدیر است. چرا که در زمانی که متأسفانه بیش‌تر نوجوان‌ها در دنیایی مجازی یعنی اینترنت سرگرم هستند، دوستانی مثل خودت به دنیایی واقعی و تأثیر درست یا نادرست زندگی کردن بر محیط را توجه دارند.

چشمه‌ی داستانت پویاست. مثل ماهیت واقعیِ هر چشمه‌ای در حرکت است. این یکی از نکات مثبت داستان بود. نکته‌ی دیگر این‌که، چشمه در برخورد با زباله‌ها رفتار منطقی انجام می‌دهد، یعنی به دنبال علت آن است. هر چند به جوابی نمی‌رسد؛ اما همین تلاش هم خوب است، چون از سکون و یک‌جا ماندن دور است. در داستانت کمی زبان طنز به کار برده بودی که کار را شیرین و جذاب کرده ‌بود؛ اما در پایان، داستانت با آمدن آدم‌ها تمام می‌شود. بدون آن‌که نشان بدهی. فقط در یک خط نوشتی؛ حالا آدم‌ها ستاد بحران تشکیل داده ‌بودند حالا که کار از کار گذشته ‌بود.

کاش جزء‌پردازی بیش‌تری می‌کردی و به خواننده فرصت می‌دادی تا حوادث را ببیند، نه بشنود. فرق داستان با گزارش در همین است که داستان اتفاقات را نشان می‌دهد و مخاطب را با خود همراه می‌سازد؛ اما گزارش فقط خبری را می‌دهد و کاری با احساس مخاطب ندارد.

در واقع داستان هر چه‌قدر همراهی خواننده را داشته ‌باشد موفق‌تر است. داستان شما خوب پیش رفته ‌بود؛ اما به یک‌باره در پایان می‌ایستد، مثل دونده‌ای که مسیری را می‌دَوَد و به ناگاه در نزدیک خط پایان می‌ایستد. چشمه‌ی داستان شما همان دونده است و پایان‌بندی شما هم همان پایان مسابقه.

همه‌ی این‌ها گفته شد تا بدانی داستانت را خوب نوشته بودی و می‌توانی بهتر هم بنویسی. با کمی دقت و پشتکار به زودی می‌توانی نویسنده‌ی موفقی شوی.

باز هم بنویس و برای ما بفرست.

آسمانه

CAPTCHA Image