پری گم شده ها

10.22081/hk.2018.65790

پری گم شده ها


کتایون آذرپی

من پری گم‌شده‌ها هستم. نه آدم‌های گم‌شده. نه حیوان‌های گم‌شده. من پری چیزهایی هستم که کسی گم می‌کند. مثل خودکاری که گم می‌شود. اسباب‌بازی‌ای که گم می‌شود. خیلی چیزها، خیلی جاها می‌افتند و گم می‌شوند. وقتی یک چیزی گم می‌شود، خیلی غصه می‌خورد. اگر یک کلید یک روز بیفتد توی یک جعبه و صاحبش نتواند آن را پیدا کند، آن‌قدر غصه می‌خورد که شاید زنگ بزند. اگر یک توپ قل قل بخورد و برود زیر یک کمد و صاحبش نتواند آن را پیدا کند، ممکن است از غصه بادش خالی شود. من پری همین گم‌شده‌ها هستم. می‌روم پهلوی‌شان و برای‌شان حرف می‌زنم تا احساس تنهایی نکنند و غصه نخورند؛ چون صاحب‌شان حتماً یک روز پیدای‌شان می‌کند؛ و اگر آن‌ها تا آن روز غصه بخورند و زنگ بزنند یا بادشان خالی شود دیگر به درد هیچ‌کس نمی‌خورند. از بین چیزهایی که همیشه گم می‌شوند دکمه‌ها را بیش‌تر از همه دوست دارم. دکمه‌ها جورواجورند و هیچ‌کدام مثل هم نیستند. من وقتی یکی از آن‌ها را می‌بینم، می‌روم کنارش می‌نشینم و نوازشش می‌کنم. از او می‌پرسم از چه لباسی کنده شده است. لباس مال کی بوده و چرا اجازه داده دکمه‌اش کنده شود. صاحب‌های دکمه‌ها هیچ‌وقت دنبال دکمه‌های گم‌شده نمی‌گردند و دکمه‌ها تقریباً هیچ‌وقت صاحب‌شان را پیدا نمی‌کنند، ولی کلیدها خیلی زود پیدا می‌شوند. صاحب آن‌ها خیلی دنبال‌شان می‌گردد. یک بار یادم هست صاحب یک کلید تمام راهی را که رفته بود، برگشت تا کلیدش را که توی باغچه کنار خیابان افتاده بود، پیدا کند. آدم‌ها بعضی وقت‌ها چیزها را گم نمی‌کنند، آن را یک جایی می‌گذارند، بعد یادشان می‌رود کجا گذاشته‌اند. یکی از همین وقت‌ها دخترکی دفتر شعرش را گذاشت توی لوله‌ی دودکش بخاری، توی دیوار. می‌خواست کسی آن را پیدا نکند. می‌ترسید مسخره‌اش کنند یا حتی دعوایش کنند. دختر به کلاس خیاطی رفت. به کلاس آشپزی. یک روز هم عروس شد. رفت که رفت. من هنوز پیش دفتر می‌روم. نازش می‌کنم. خاک‌هایی که روی جلد نارنجی‌اش نشسته را پاک می‌کنم، ولی هرگز به او نگفتم خانه را شوفاژکشی کرده‌اند و دیگر در این خانه از بخاری استفاده نمی‌شود.

CAPTCHA Image