فاضلاب

10.22081/hk.2018.65767

عبدالله مقدمی

شاید پنجاه سال دیگر با نوه‌های‌مان این‌طور حرف بزنیم. اگر مواظب طبیعت نباشیم.

روزگاری این طرف‌ها بود رود

یعنی این‌جا روزگاری رود بود

آب بسیاری از آن می‌شد روان

آب بسیاری روان می‌شد از آن

مثل اشک چشم بود آب زلال

ماهی‌ قرمز در آن می‌کرد حال

هم خنک هم پاک هم زیبا و ناب

تشنه‌گان را بس گوارا بود آب

رودخانه خانه‌ی خرچنگ بود

آب آن خوش‌مزه و بی‌رنگ بود

مثل آب فاضلابی بد نبود

آب‌ها محبوس پشت سد نبود

بچه‌ها اطراف آن در عشق و حال

آب جاری بود کل ماه و سال

دور تا دورش درخت و سبزه بود

رود، شعر زندگی را می‌سرود

مطمئنم که نگشته باورت

گفته‌ای رفته کلاهی بر سرت

«آب همواره روان؟ داریم ما؟

آب پاک جاودان؟ داریم ما؟»

«غیر گنداب سیاه فاضلاب

بر زمین اصلاً ندیدم جاری آب»

لیک باور کن شما حرف مرا

روزگاری بود خوب و باصفا

سال‌هایی که گذشت از یادمان

دوره‌ی سال نور بود ای جوان!

CAPTCHA Image