مصطفی مشایخی
از درد دندان، هیکلم در پیچوتاب است
دارم روانی میشوم حالم خراب است
دندانِ چندین کارهام، ناکار و لق شد
از بس عذابش دادم از دستم دمق شد
با آن، چه گردوها و فندقها شکستم
بادام از آن چکششکنها را شکستم
با عاج جان سختش شگفتی آفریدم
محکمترین خودکار را با آن جویدم
در کارگاهِ مدرسه ابزار من بود
هم سیمچین هم اره هم آچار من بود
در عمرم اصلاً رنگ گازانبر ندیدم
با زور دندان، میخ بیرون میکشیدم
تا بود اصلاً لنگ ابزاری نماندم
در یک رقابت سکه را با آن خماندم
حتی درِ نوشابه با آن بازکردم
این کار را از بچگی آغاز کردم
من حمل کیفم را به دندانم سپردم
در کارهایی این چنین، صاحب رکوردم
عمراً زرنگی بیش از این حد دیده باشید
در گینس اسمم هست شاید دیده باشید
دندانِ خوبی داشتم، افسوس لق شد
آن میخکش، فرسود و چیزی بیرمق شد
با قند و شیرینی بلا در جانش افتاد
شکلش عوض شد، روی مینایش خش افتاد
عاجش ترک برداشت، درمانش نکردم
حتی شبی مسواک مهمانش نکردم
بعد از تحملهای چندین ساله حالا
دارد تلافی میکند آن رنجها را
ارسال نظر در مورد این مقاله