مریم قلعهقوند
چند روزی است به خانهی ما آمده! هر روز توی حیاط خانه با هم بازی میکنیم. از لابهلای شاخههای صنوبر، پرندگان را قلقلک میدهد، چهچههی آنها تا آسمان بلند میشود. روی شاخهای، شاپرک تاب بسته و بازی میکند. بوسهای به او میزند و صدای قهقههی شاپرک، چُرتِ مادر را پاره میکند...
مادر میگوید: «بهار، مهمان خانهی ماست.» چشمانم را میبندم و آرزو میکنم که ای کاش برای همیشه کنارمان بماند! میگویم: «چمدانش را قایم میکنم تا نتواند برود!» مادر میخندد. بهار هم میخندد. چرخی در باغچه میزند و شاخهگلی، در دستانم میگذارد.
ارسال نظر در مورد این مقاله