محمود پوروهاب
چشم من
نه به تماشای بهار ایستاد
نه به تماشای برف
قلب من
گوش به آواز قناری نداد
گوش به حرف پدر
دست من
عشقِ کتابی نداشت
عشق به جارو زدن فرشها
عشق به گلدان ترکخورده
که آبی نداشت
چشم و دل و دست من
شیفتهی گوشیِ همراه بود
شیفتهی عکس، فیلم
بازی و طنز و پیام
شب همه شب
خواب به چشمم حرام
اول هر صبح باز
صفحهی جادویی گوشی
«سلام!...»
ارسال نظر در مورد این مقاله