شهر فرنگی

10.22081/hk.2018.65353

شهر فرنگی


 

بیژن شهرامی

- سلام پدرجان.

- سلام جانم، حمیدی؟

- نه، امیرم، دوست نوه‌‌ی‌تان.

- خوش‌آمدی.

- آمده‌ام شهر فرنگ ببینم.

- (با خنده) شهرفرنگ؟ کمی دیر آمده‌ای!

- (با خنده) یک کم دیر آمده‌ام، عیب ندارد!

- پسرم من سال‌های خیلی دور شهر فرنگی داشته‌ام.

- آمده‌ام کمی درباره‌اش برایم حرف بزنید.

- حالا این شد یک چیزی.

- سراپا گوشم.

- جانم برایت بگوید دستگاه شهرفرنگی، زمان مظفرالدین شاه به ایران آمد. شاه قاجار در سفر به فرنگ نمونه‌ای از آن را در نمایشگاهی در پاریس دید و دستور داد چند تایی از آن را به تهران آوردند.

- چه جالب!

- بله و جالب‌تر این‌که مورد استقبال مردم مخصوصاً بچه‌ها قرار گرفت و به عنوان یک شغل آبرومند سری بین سایر مشاغل درآورد.

- طرز کارش چه طور بود؟

- تعدادی عکس را طوماروار دور دو تکه چوب (محور) می‌بستند، جوری که از دورِ یکی باز و دورِ دیگری بسته می‌شد. دریچه‌هایی هم به سمت این عکس‌ها باز می‌شد که مشتریان با دادن پول چشم بر آن می‌گذاشتند.

- کمرشان درد نمی‌گرفت؟

- نه، چند دقیقه‌ای بیش‌تر نبود، بعد درِ دریچه را از پشت می‌بستم و به شوخی می‌گفتم: «سگ سیاهه نخوردت!»

- همه‌ی عکس‌ها مال فرنگ بود؟

- نه، از عکس‌های متنوعی استفاده می‌کردیم.

- درباره‌ی عکس‌ها توضیح هم می‌دادید؟

- بله.

- دستگاه را چه‌طور جابه‌جا می‌کردید؟

- چرخ داشت.

- خاطره‌ای هم از شغل‌تان دارید؟

- خیلی.

- یکی از آن‌ها را برایم تعریف می‌کنید؟

- بله، یک بار پای صحبت عالم بزرگ شهر(1) نشسته بودم. با لبخند به من اشاره کرد و فرمود: دنیا مثل دستگاه شهر فرنگی این آقامحمد است، تا می‌خواهی گرم تماشا شوی، می‌گویند وقت تمام است!

- دل‌تان می‌خواهد یک‌بار دیگر پشت دستگاه شهرفرنگی بایستی؟

- همه آرزویم؛ اما چه کنم که بسته پایم...

1. آیت‌الله برهانq.

CAPTCHA Image