حادثهای سبز و خواندنی
مرضیه تاجری
باید کشید طرحی از آن روزهای خوب
این قصه، نیست، حادثهای سبز خواندنیست هر لالهای که از دل این خاک چیده شد
در خاطرات مردم این شهر، ماندنیست
تاریخ را ورق بزن و پا به پای من
از کوچههای ساکت تردید رد بشو
برخیز باز حرف تر و تازهای بزن
با یک چراغ، تا ته این جاده را برو
از انقلاب و رویش گلهای رازقی
از قلبهای ساده و بیادعا بگو
مردی رسید و روی ستم خط کشید و رفت
از ماه بهمنی که رها شد صدا، بگو
****************************************
شکوه سبز
زهرا داوری
تناور و بلند شد
سرش به ابرها رسید
به گُل نشست و بار داد
در آسمان نفس کشید
میان برگ و ریشهاش
بهار، آشیانه کرد
بزرگ و باشکوه شد
جوان شد و جوانه کرد
نه تن به برف و باد داد
نه تختخواب و میز شد
در اوج حملهی خزان
چون ایستاد، عزیز شد
گرفت زیر سایهاش
پرندههای خسته را
تناور و بلند شد
درخت انقلاب ما
***********************
خاک از خوشحالی سرشار
سیدسعید هاشمی
خاک از خوشحالی سرشار
تهران میخندید انگار
مثل گل میخندیدند
دلها از شوق دیدار
چشم مرد و زن، تَر بود
دنیا جور دیگر بود
شادی بر لب میجوشید
غم در دلها پَرپَر بود
تهران فکر فرداها
دلها در آن بالاها
با پروازی میآمد
مردی مثل رؤیاها
ارسال نظر در مورد این مقاله