بدنسازی کلاغی
1- پشت ویترین یک تلویزیون فروشی، تلویزیون روشن است. تلویزیون یک کلاغ را نشان میدهد که روی سکوی اول پرورش اندام ایستاده و بسیار هیکل درشتی دارد. کلاغ لاغر قصه هم با چند پرندهی لاغر دیگر جلوی مغازه روی کمر یک گربه نشستهاند و در حال تماشای تلویزیون هستند و کلاغ هوس میکند که به بدنسازی برود و میگوید: «مگه من چیم از این کلاغه کمتره؟»
چند موش هم از ترس گربه از لب جوی سرک کشیده و تلویزیون را نگاه میکنند.
2- کلاغ به یک باشگاه بدنسازی میرود. با خودش میگوید: «حالا صبر کن ببین با خودم چه کار کنم!» بالای ورزشگاه نوشته: باشگاه بدنسازی پنجه وای وای. ویژهی پرندگان. ورود پیشیهای پررو اکیداً ممنوع است.
دو – سهتا پرنده هم در حال خروج هستند و بدنهای ورزشکاری دارند.
توی باشگاه، دو طرف یک وزنه، دوتا گربهی دستوپا بسته و اسیر را بستهاند و یک پرنده دارد با آنها وزنه میزند. یک طرف دیگر دو طرف دمبل دوتا موش را بستهاند و یک پرنده دارد دمبل میزند.
3- کلاغ در حال خارج شدن از باشگاه بدنسازی است و چند آمپول به باسنش یا پروبالش زدهاند. روی یک آمپول نوشته: آمپول عضلهی پا. روی یکی دیگر نوشته: آمپول عضلهی بال. روی یکی دیگر نوشته: آمپول عضلهی اینور. روی یکی دیگر نوشته: آمپول عضلهی اونور. یک قوش شکاری هم بالای درخت او را دیده. قوش میگوید: «عجب گوشتی داره. باهاش فسنجون کلاغی درست میکنم.»
4- قوش که پرندهای شکاری است، کلاغ را زیر میکروسکوپ گذاشته و با دقت او را نگاه میکند. قوش میگوید: «عه... تو هم که شانس ما با آمپول چاق شدی! مگر دیوانهم بخورمت. قلب و کبدم از کار میافته!
ارسال نظر در مورد این مقاله