آبروی سقف
نوشین نوری
گوشهای از سقف حال
نم زده افتاده است
باز باران بیخبر
کار دستش داده است
آبروی سقف را
برده باران بهار
کندهکاری کرده است
روی آن یک یادگار
هیچکس از حس او
نیست جز من باخبر
میکشد بر روی سقف
لایهای از گچ پدر
میشود آهسته گم
پشت گچ، احساس او
میشود سقف اتاق
باز هم با آبرو!
به دنبال دلم
احمد خدادوست
دانه
به دنبال زمین میگردد
زمین
به دنبال بهار
و من
به دنبال دلم
که این روزها
آفتابی نیست
این روزها
جعفر مقیمیان
این روزها
هر بار که
اسم تو میآید
آهسته دستی میخورَد بر شانهی من
آنگاه میپرسد
حواست کو؟
حال مرا دیگر نمیپرسی
ای بیخبر از من
حیاط خلوت
مریم زرنشان
از حیاط خلوت دلم
هیچکس خبر نداشت
چند روز پیش
یک نفر در آن قدم گذاشت
گوشهی حیاط خلوتم
بوتهای بنفشه کاشت
خواب شیرین
فاطمه ناظری
زمین که سردش شد
لحاف گرمی را
سرش کشید و گفت:
چه خواب شیرینی!
کلاغ تنهایی
نشست بر شاخه
به برفها زل زد
چه فصل غمگینی!
و خیره شد خورشید
به آدم برفی:
بهار را حتماً
به خواب میبینی
ارسال نظر در مورد این مقاله